روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۵۹ مطلب با موضوع «تو» ثبت شده است

آره دیگه رفتیم خونه ی جدید دیگه محرم نداشتم اینجا

 

اینجا گفتی هرچی بنویسم برای توعه ... اما اگر بنویسم... آره ....

اما حرفی دیگه نمونده همه تکرار مکررات میشه و دعواهای تکراری و حرفای تکراری و تحقیر شدن های من و بی اهمیت جلوه دادن دغدغه هام توسط آدمی که تو باشی

 

فقط یه چیزی مونده که چند ماه قبل نوشتم برات ، میخواستم برات ایمیل کنم که فکر نکنم دیگه بفرستم.

 

پس دیگه چیزی نمیمونه. شاید فقط اتفاقاتی مربوط به دخترک نوشته بشه

 

دیگر صلاح نیست بمانم کنار تو        بدرود ای شیرین ترین اشتباه من

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۸:۳۸
مریم بانو

بفرما کد بزن چیز دیگری نگو 😁🤓😅 (خانواده نشسته مودب باشیم)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۳۸
مریم بانو

خوشم میاد از اینکه چیزهایی ک‌ حس میکنم درسته

 

و اون شک بدون هیچ پشتوانه ی محکم و مستدلی امااا، تبدیل میشه به یقین

و‌ این هم باز معجزه ای دیگر از «زمان» عه ، آشکارکردن سِر هاست

 

من نخواستم ماهی گیر باشم، اصن گرفتن ماهی اشتباهه

اما ماهی ای نیومد، قبلن صید شد

حیف...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۳۸
مریم بانو

سکانس اول، روز شمار دوست دخترا:

 

نام دختر زمان دوستی مدت  توضیحات
همه از بدو تولد تا ابد بی نهایت

حوصله ندارم توضیح بدم خلاصه اش میشه، افق و خاکی و نود گرفتن از تمام جنس های مونث منظومه ی شمسی

 

سرگرمی تابستان 1400 3 ماه

دوست دختر پیدا کردن تو کانال علموص 

طنین مرداد 96 تا آبان 96  3 ماه

نشد که بشه. طنین هم باید بره دعاش رو به الی بکنه چون الی از رابطه من با ماهی براش گفته بوده و اونم عقب کشید

 

مایده مهر 96 تا مهر 97  یکسال

یه بدبختی مثل خودم. بیشتر دلم براش میسوزه از اینکه ازش سواستفاده کرد. حوصله امم نکشید برم تو پوشه اش

 

سوسن از مهر 96 تا مرداد 97 10 ماه

یه حسرت همیشگی از وقتی شناختمش که چرا مثل اون نیستم. 9 ماه بهش گفت عکس بدون روسری بده ی بار اونم موهای بافته داد. حالا من چی: هوی عکس م مه بده. -بیا     هوی عکس کو ص بده   -بیا   هوی عکس کو ن بده   -بیا

آره تعهد هیچ جوره به دست نمیاد جز با عشق و علاقه ی واقعی

 

سیمین مهر 96 تا اسفند 99  3 سال و نیم

یه بازی خورده ی شدید ، گفت هرگز ماهی رو نمیبخشه. (بعد ماهی میگه تصیر منه بدبختی هاش، نمیگه این همه آه و نفرین پست سرشه. البته اعتقاد نداره، روی ی جمله میره جلو: به تخمم)

 

فاطمه از  اسفند 96 تا کنون غیر قابل پیش بینی

قضیه ی من راضی تو راضی کون لق ناراضی. چون اهل دادنه نباید از دستش داد :))  اصن هرکی از دستش بده خره خخخخخ. همون آدمی ک من وقتی فهمیدم ماهی باهاش بوده رفتم آزمایش ایدز دادم اما دلیلش هیچ وقت ب ماهی نگفتم

 

گلی از مهر 90 تا کنون غیر قابل پیش بینی

البته خودش میگه از مهر 95 ولی با توجه ب اینکه قبل نورا با گلی بوده و محض محکم کاری میشه مهر 90 :))

فکر نکن دخترایی که این جورن خوبن چون نازش می کشن... اینا مث شمع اند هرچی شعله بزرگتر باشه زودتر تموم میشن. امثال تو هستن که ی عمر می مونن

 

نورا از بعد گلی تا فروردین 97 چمیدونم حوصله ندارم

بعد کات هم اگر فرصتی میداد ی پاتک میزد، اینم از هموناست ک نفرینش مونده.

 

خرده ریزا همیشه همیشه حوصله نام بردن از اینا دیگه ندارم خسته شدم بابا

 

 

سکانس دوم، روزشمار خودم:

(دوست دارم ب مرور برای خودم تکمیلش کنم)

نمیدونم از کی شروع شد ولی میدونم طوری شد که اسفند 95 عکس تولد دخترک رو براش فرستادم. احتمالا پاییز 95 بوده.

6 مهر 96 اولین دیدار. 18 دی 96 اولین سقط  و 2 تیر 97  و 1 آبان 97

یادم نیست کی بود حوصله امم نمیشه دیگه الان برم بگردم پیدا کنم بین این همه فایل چت هامون. ولی فکر میکنم پاییز بود، پاییز 97 که آمادای بودیم گوشیش نگاه کردم و چت ها با مایده و گلی و فاطمه و...

یه جوری توجیه کرد همه رو. دو سال گذشت (سرفرصت از رو چت ها پرش می کنم حوادثی ک رخ داد)

روزهای اول دی ماه 99 یه شات فرستاد حواسش نبود اسم سیمین و گلی بود ک باهاشون چت کرده بود. از اونجا شروع شد. بهش نگفتم دیدم فقط گیر دادنام شروع شد میگفتم با کسی هستی چت میکنی؟ می گفت نه. انقدر گفت نه نه نه تا بهش گفتم دیدم و میدونم و دروغ بسه. اوایل اسفند 99 بود که به بقیه گفت یه زن بدبختی هم هست ک من باهاشم و باقی ماجرا

و البته بعد از همه این ماجراها من بازهم اسم گلی و فاطمه رو تو گوشیش دیدم. و بقیه رو هم ک ندیدم اما قسم میخورم هستن

بهش گفتم تا خرداد 97 می بخشم.

اما اون سو استفاده کرد و سال های بعدیشم ب ارتباط با بقیه ادامه داد. laughlaughlaugh

و حالا هیچکدومو نمی بخشم.

اینا گذشت تا همین چند وقت پیش وقتی همه کانتکت هاش دیلیت کرد، منم همراه همه، بازم نفهمید ناراحتیمو، نفهمید ک حتی اگر همه رو دیلیت میکرد منو باید اد میکرد، اگر براش مهم بودم

بعد اومدم تهران چندین بار از دی 1401 هی بهش گفتم من تهران هستماااااااا اونم تو دلش هی گفت خب چیکار کنم ک هستی من کارای واجب تر دارم استرس کارم دارم، و اینجا بود ک تیر خلاص زد بهم، قشنگ زد وسط قلبم همون شرحه شرحه شده اش هم از هم پاشید

اشتباه خیلی بزرگی تو زندگیم کردم و تاوان خیلی بزرگتری دادم. یادم نمیره ک من متاهل هستم و تو این رابطه بودم پس فکر کنم لایق همچین تاوانی هم بودم.

 

سکانس سوم، برخورد ماهی وقتی این پست رو میخونه:

اگر پیام بده: ای بابا بزار کنار این بچه بازیهات بزرگ شو

در ذهنش: این (یعنی من) overthinking میکنه، خب بکنه (مودبانه)

اگر مواجه بشه با همچین چیزی در دخترای دیگه:

پیامش: آخی فلانیه عزیزم این نشون میده overthinking میکنی یعنی برات حل نشده بگو کمکت کنم با هم حلش کنیم. من میخوام حالت خوب کنم. (دیدم ک میگما)

ذهنش: آخ جون یکی پیدا کردم حالش خوب نیست برم یه کم باهاش چت کنم قربون صدقه اش برم زیرپوستی شاید بتونم ازش نود بگیرم

 

سکانس چهارم، چند جمله ای با ماهی:

این همه وقت صرف انواع دختر کردی، همه ما رو مینداختی بیرون اول از همه هم منو (همون زمستون 96 ک می خواستی تموم کنی و من با التماس نگهت داشتم بهترین موقع بود)، تمرکزت میذاشتی فقط رو همون سوسن الان ب همه چی رسیده بودی.

دلت برا ی من به چشم ی زن بدبخت فلک زده سوخت مثل همون جوری که برا مایده سوخت این وسط گفتی حالا که هست خودشم می خواد پس ی حالی ام ببریم بعله آدما سر منافع دوست میشن و تموم میشه.

اما من تمام راه را دویده بودم...

 

ماهی جان 17  گیگ اطلاعات ازت دارم، ک 3 گیگش عکسا و چت های خودمونه، چند میدی  بقیه اش به خودت بفروشم ؟؟؟ خخخخخخخخخ یعنی چیزایی ازت دارم خودت نداری laughlaughlaugh

قیمت پایه رو کامنت کن شاید مزایده گذاشتم  laughcoollaughlaughlaugh

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۳۳
مریم بانو

دیووته کننده است یه جورایی

بالا افطاری می خورم میام پایین آماده بشم

باید می رفتم سالن مشتری داشتم اما علی رفته بود بیرون و ماشین نداشتم. اینو وقتی داشتم افطاری می خوردم تو جمع گفتم.

دارم آماده می شم که گوشیم زنگ می خوره نگاه می کنم یه لحظه تعجب می کنم این دیگه چیه بعد ماتم میبره نوشته Tanin تو چند ثانیه اول تعجب می کنم فکر میکنم من دوستی ب اسم طنین ندارم. یهو یادم میاد طنین از کانتکت های ماهی بود انگار. عجیبه چشمام گرد شده. اکسپ میزنم و جواب میدم

اما صدای طنین نیست... صدای خواهرمه میگه: مریم از گوشی فاطمه زنگ زدم. منو فاطمه داریم میریم کلاس جلوی در هستیم اگر ماشین نداری گفتم برسونیمت

میگم : نه ممنون خودم میرم

گوشی قطع می کنم هنوز ماتم. فاطمه همون طنینه؟؟ باز ب خودم میگم شاید اشتباه می کنم. هارد میارم وصل می کنم به لب تاب سرچ میکنم پوشه طنین باز می کنم. بعضی چیزا هست شماره اش که چک کنم  بعضی چت ها .....

آره همونه...

من میدونستم فاطمه از قدیم با الی دوست بوده اما یکسالیه رابطه بسیار نزدیکی با هم دارند فاطمه اکثر روزهای هفته این جاست انگار شده یکی از افراد نزدیک خانواده مون. شبا اینجا می خوابه گاهی. شام نهار خیلی اوقات با ماست. امروزم از صبح اینجا بود و افطار رو همه با هم سر یه میز خوردیم و بعد اونا رفتن آماده بشن برن کلاس و منم اومدم پایین آمده بشم برم سالن

و حالا من فهمیدم عه این فاطمه ای که همش اینجاست شام و نهار با ماست و دوست نزدیک دخترکه من شده و برای منم دیگه غریبه نیست.

همون طنین عه...

 

فقط تا جاییکه میدونم اواخر تابستان و اوایل پاییز ۹۶. یعنی همون موقعی که من با وحید در ارتباط بودم و منو خون ب جگر کرد. آره همون موقع خودش با طنین یا فاطمه ای که حالا هر روز خونه ی ماست لاو میترکونده..

 

زنگ می زنم سالن. نوبت رو کنسل می کنم...

 

و به این فکر می کنم که:

 

دنیا چقدر گرد و کوچیکه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۲ ، ۲۰:۳۸
مریم بانو

اصن من اون روز‌ برا چی رفته بودم تهران؟؟؟؟ نمیدونم آزمون تولیمو بود یا چی بود، فقط یادمه تهران بودم و از قبل هم بهش گفته بودم‌ میرم، ساعت انگار ۱۱ اینا بود زنگ‌ زدم بهش با لحنی ک انگار خبر نداره هستم پرسید عه اومدی تهران و.....
خبر نداشت تهرانم ولی از قبل بهش گفته بودم فلان روز میام، اما یادش رفته بود
یه خرده تو‌ خیابونا چرخیدم، اما زنگ‌ نزد، فکر کردم مدرسه است و طبق اطلاعی ک‌ از مدارس غیرانتفاعی داشتم پیش گفتم خب تا ۲:۳۰ مدرسه است، حتما از مدرسه تعطیل بشه زنگ میزنه همو ببینیم، اما نزد ، دوباره پیش خودم فکر کردم لابد اضافه کاری مونده یا کاری براش پیش اومده و داشت دیرم‌ میشد بنابراین مسیر برگشت پیش‌ گرفتم
از بعد از اون ساعت ۱۱ دیگه تماسی نداشتیم تا ساعت ۳ و‌ ۴ ، ک زنگ زد ک ببینه تو راه برگشتم یا نه،‌ ک‌ گفتم آره دارم برمیگردم, گفت آره حدس زدم خسته ای دیگه بهت زنگ‌ نزدم ک همو ببینیم ، گفتم آره خسته ام،  برگشتم حرفی هم نزدم، اما میخاستم بدونم چ‌ ساعتی تعطیل شده که ساعت ۳ و۴ ب من زنگ‌ زده،
چند روز‌ گذشت همینجوری سوال کردم‌ تو تا چ‌ ساعتی مدرسه ای گفت ۱۲:۳۰
ی لحظه انگار یخ زدم، من ساعت ۱۱ کارم تموم‌ شده بود و اونم خبر داشت، و ساعت ۱۲:۳۰ هم تعطیل شده بوده اما تازه ۳ ب من زنگ‌ زد ک از برگشتم بپرسه نخواسته بود ک منو ببینه.
به خودم قول میدم ک ی بار بیام تهران اما اصن بهش نگم,
یه اتفاقایی افتاد ک حدس میزدم بعدش چی بشه، ولی راستش فقط حدس بود و البته با احتمال بالا، و‌ من به همان احتمالات پایین امید داشتم هرچند کم
اواخر دی بود اومدم تهران، آتیه کار داشتم ، و برا ترجمه ، بهش نگفتم ، به هرحال مدرسه بود و بعدشم بلاخره من خسته بودم دیگه آرهههههه
اما قبلش دی ماه اگهی برگزاری گردهمایی فیزیک رو دیدم از همین بهانه شروع کردن بهش گفتم: دیدی روز فیزیک میدونستی؟ میدونستم نمیدونه اما سوال خوبی بود برا شروع, ک گفت نه، گفتم اینو یادم نبود اما همایش کیهان ک دو روزه و تو بهمنه میخام ثبت نام کنم (یا ثبت نام کردم)
و خب طبق انتظاری ک داشتم چیز خاصی نگفت، دوست داشتم به آدم دیگه ای بود که یهو با خوشحالی می‌گفت عه قراره بیای اونم دو روز میتونیم با هم باشیم و ببینمت،
بهمن شد ایمیل واریز هزینه اومد، هی با خودم کلنجار رفتم بگم یا نگم دوباره ، پیش خودم گقتم ی بار دیگه بزار بهش بگم ببینم عکس العملش چیه، شاید با دفعه قبل فرق داشته باشه , بهش گفتم آره ایمیل اومده برا اسکان، می ارزه بگیرم ، گفت آره می ارزه بگیر 😅😅😅😅😅
حتی ی تعارف نکرد، جا نمیتونست جور کنه اما ی تعارف ک میتونست بکنه، همه اینا در حالی بود خودش ب من میگفت جاجیگا جور کن قم ی شب بیام ، اما وقتی با این صراحت و روشنی از رفتنم به تهران حرف میزنم .....
نتونستم خودمو نگه دارم ، فهمید ناراحت شدم، اما براش قابل درک نبود ک چرا باید ناراحت باشم، هنوزم‌ درک نمیکنه متاسفانه، شایدم میفهمه اما ب نفعش نیست ب روی‌خودش بیاره
فکر میکنم من اگر جای اون بودم چیکار میکردم، اگر اون قرار بود بیاد شهر من، ن برای من بلکه برای یه همایش، بعد من چیکار میکردم؟؟؟ بعد فکر میکنم چقدر برنامه می‌ریختم برای وقت گذروندن باهاش، احتمالا شبا خوابم نمیبرد از پیش بینی دو روز پشت سر هم باهاش بودن
شد ۱۲ بهمن ماه، دو ساله ک زمستون شده... ، صبح میام ، ظهر زنگ میزنه میپرسه تهرانی؟ میگم آره میپرسه کجا میگم دانشگاه و خب با اینکه بهش گفته بودم اما طبق معمول یادش رفته بود ک چ تاریخی میام، ی کم حرف میزنیم میپرسه کی تموم میشه چند روزه؟ میگم ۶عصر و دو روزه
ی کمی حرف میزنیم و خدافظی، میدونم این طور نمیشه اما با احتمال یک درصد فکر میکنم ک ساعت ۴ پیام میده که داره آماده میشه بیاد دنبالم یا مثلا پیام میده بیا فلان ایستگاه مترو منم دارم میام
همایش تموم میشه، میام بیرون میرم انقلاب کتاب بخرم، ساعت ۷:۴۰ زنگ میزنه ک کجایی
این همه دیر .... با اینکه بهش گفته بودم همایش ۵ و ۶ تموم میشه
تازه تعجب میکنه ک من هنوز هستم،،، درحالیکه بارها بهش گفتم این همایش دو روزه است و حتی صبح همین روز، توجیه میکنه میگه: نه من فکر کردم تو میخای برگردی و شب نمیمونی ، خدایی فکر میکنه من آیکیو ام در حد جلبکه ک از این توجیهات میکنه
محض خالی نبودن عریضه زنگ زده بود، داشتم برا دخترک اسنپ میگرفتم ، بهش گفتم قطع کن ده مین دیگه زنگ بزن، انگار هنوز امیدوار بودم ...
دیگه زنگ نمیزنه... ب آرومی میرم خونه خاله نرگس ... ساعت ۹:۳۰ شب زنگ میزنه میگه که یادش رفته زنگ بزنه و بعد با پرویی تمام میگه عه ی جا جور نکردی شب منم بیام........
با تمام وجود دلم میخاست بزنم تو دهنش
اصن نمیدونم باید چی جوابش بدن ، انقدر آدم میتونه آشغال باشه یعنی....
یعنی انتظار داشته من ک میام خونه جور کنم ساعت ۱۲ شب براش اسنپ بگیرم بیاد ، لخت آماده باشم تا از در میرسه تو پاهام بدم بالا بکنه بعدم ساعت ۶ صبح براش اسنپ بگیرم برگرده
یعنی آدم چقدر میتونه پرو باشه، اصن هیچی‌ ب مغزم نمیرسه جوابش بدم، میفهمه ناراحت شدم دیگه انقدرم خل نیست، چرت و پرت میگه ک چ‌خبر بود و فلان
انگار میخاد یه جوری راه فراری پیدا کنه
حوصله شنیدن حرفاش ندارم قطع میکنیم،
روز دوم شروع میشه، با احتمال کمتر از یک درصد فکر میکنم شاااااااید واسه تموم کردن ناراحتی دیروز، ساعت ۱۲ ظهر زنگ بزنه بگه اومدم در دانشگاه ، همین جام، بیا بیرون با هم بریم نهار بخوریم... یا ساعت ۵ و ۶ یهو زنگ بزنه بی مقدمه بگه اومدم در دانشگاه دنبالت دقیقا کجایی، فقط ی لحظه فکر کردم، فکره دیگه میاد، چیکارش کنم، مثل آذر ماه ک مغزم داشت از این همه فکر منغجر میشد و همش خالی میشد اینجا
نه ظهر زنگ میزنه نه عصر‌، همایش تموم میشه میام بیرون ساعت نزدیک‌ ۷ شده ، ی بار زنگ زده دیده آنتن ندارم و‌ احتمالا خیلی هم خوشحال شده، بهش پیام میدم ک آنتن نداشتم، زنگ میزنه ک کدوم ایستگاهی بیام دنبالت... نمیگم بهش... دیگه وقتی نمونده ک بگم. ساعت ۷ شبه.. بابام زنگ میزنه پشت خطیه بهش میگم پشت خطی دارم قطع کن،
فکر کردم شاید پیام بده ، شاید تلگرام پیام بده، فقط فکر‌ کردم شاید دوباره زنگ‌ بزنه... اما همون زنگ و ساعت ۷ شب پرسیدن اینکه کجام‌، واسه این بود ک بعدن حرف داشته باشه بزنه بگه: آره من بهت زنگ‌‌ زده بودم و‌ ازت پرسیدم کجایی اما تو‌ نگفتی
اما با تخماش بازی کرد وقتی نگفتم کجاست و احتمالا پیش خودش میگه: خب دیگه من ازش‌ پرسیدم و خودش نگفت پس بعدن میتونم از همین استفاده کنم و‌ توجیه کنم باز همه چیزو،
ساعت ۷ شب تازه میپرسه کجایی خخخخخخخخ
درحالیکه میدونست همایش ۵‌ و ۶ تموم میشه، تلفن بابام قطع میشه حالم خیلی بده ، سرم گیج میره حس میکنم ایستگاه مترو با تمام متعلقاتش داره دورم میچرخه میشینم رو نزدیکترین صندلی میشینم انگار من فریز میشم و دنیا در حال حرکته،‌ سه تا قطار میاد و میره و همچنان نشستم و هنوز همه چیز داره میچرخه ، انگار جون ندارم از جام بلند شم
دیگه هم زنگ نزد، دیگه‌ زنگ هم میزد هیچی‌ عوض‌ نمیشد
ساعت ۸ شب پیام میده، محض اینکه بلاخره ی چی‌ گفته باشه،
ساعت نزدیک‌ ۹‌شبه میرسم خونه‌ خاله نرگس...
راستش میدونستم این تهران اومدنم این دو روز براش مهم نیست از چند وقت پیش‌ با اتفاقایی ک افتاد حدسش میزدم اما نمیدونستم تا این حد
حالا سوال بزرگم از خودم اینه ک برای چی من هنوز بهش پیام میدم؟؟؟؟؟؟؟
روز ب روز این رابطه بدتر و بدتر میشه و الان جایی ام ک از دیدن نوتیفش روی گوشیم حالم بهم میخوره
و به این فکر میکنم ک آیا از این بدتر هم میشه بشه؟؟؟
حس میکنم مغزم داره متلاشی میشه و سینه ام سنگینه ، یک ساعته دارم مینویسم و فکر میکنم اگر بدون نوشتن بخوابم مغزم منفجر میشه ، میمیرم، همه افکارم پخش میشه تو‌ این اتاق و روی این تختی که روش‌ خوابیدم
تنها فکر درستی ک این مدت کردم و‌ سعی میکردم ک عقب برانمش: پیش‌خودش‌ میگه داره میاد تهران، خب ب تخمم، عه تهرانه خب ب تخمم ک هست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۰۱ ، ۰۲:۰۹
مریم بانو

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۰۱ ، ۱۱:۴۷
مریم بانو

 
سلام به کسانی که
بیهوده دوستشان داشتیم ...
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۰۱ ، ۲۰:۵۵
مریم بانو
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۷ آذر ۰۱ ، ۰۹:۱۵
مریم بانو
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۸ شهریور ۰۱ ، ۰۱:۴۲
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید