روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

امشب خوشحالم

امسال فرصت دارم تا یک روز بیشتر دوستت داشته باشم دلبر جان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۱۵
مریم بانو

دیشب

دلم

پر میکشید

از خواب میپرم تمام صورتم‌خیس اشکه. هنوز‌خواب و بیدارم و‌بی اراده اشکام سرازیره.

سعی میکنم چشمام باز کنم میگم مریییییم فقط ی خواب بود. باز چشمام بسته میشه و از گوشه چشمام اشک قل میخوره روی بالشت. دوباره خودمو صدا میزنم مریم مریم این فقط یه خواب بود همین.

سعی میکنم بیداریو غالب کنم. یه نفس عمیق میکشم و چشمام باز میکنم. باز نفس عمیق میکشم و به خودم میگم خواب دیدی بیدار شو. ی کمی میگذره بهتر میشم. دنبال گوشیم میگردم برای اومدن و نوشتن اینجا.

..........................

بلاخره یکی از این دخترا تورو از من میگیره. ولی از طرف من بهشون بگو آدمی که ته مونده و دهنی یکی دیگه رو لیس بزنه خیلی دله است. خیلی بی‌ارزش و بی شخصیته حتی اگر به ظاهر اینجور نباشه

بگو حتمااااا بگو بهشون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۰۳
مریم بانو

زدم تو کار گل یهو فکرش افتاد ب سرم بی فکر نبود البته یه نقشه هایی کشیده بودم که به علی میگم بریم روز بازار بفروشیم

درواقع فکر میکردم بتونم علی  راضی کنم برای این کار فکر میکردم چقدر سود کنیم

گروه زدم اطلاع رسانی کردم به فامیلا دوستا گفتم همه رو عضو گروه کردم

نشد اون طور ک فکر میکردم

حالا احساس شکست میکنم و جریت پذیرشش ندارم جریت قبول کردنش ندارم. جریت اینو ندارم که بقیه بفهمن شکست خوردم

دوست دارم بقیه فکر کنن همه چیز خوبه

اما نمیشه

و من نگران اینم که یه جوری ضایع بشم. خیلی بده خلاصه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۰۳:۰۲
مریم بانو

امروز که بیدار شدیم من تو آشپقسونه مشغول صبحانه خوردن بودم. که دیدم صدای آب میاد از پشت سرم

برگشتم نگاه کردم دیدم دخترک یه قاشق برداشته و با سر قاشق زده زیر اهرم شیر آب اونو به بالا هل داده و اینجوری تونسته شیر آب رو باز کنه و بعد یه استکان برداشت از جاظرفی و برای خودش اب پر کرد و خورد و بعد هم با همون سر قاشق اهرم شیر را هل داد به پایین و شیر رو بست

دخترک قدش نمیرسه که شیر آب را با دست باز کنه و طی یک تفکر عالی که واقعا به ذهن ما نرسیده بود خودش یه ابتکاری کرده بود و روشی برای مستقل باز کردن شیر آب پیدا کرده بود. فکر کنم خسته شد بود از اینکه به همه میگفت شیر آب را برام باز کنید و فکر کرده چکار کنه که وابسته نباشه به بقیه. واقعا اگر فکرمون تو همه زمینه ها انقدر کار کنه موفق ترین آدم رو زمین میشی

آخ که من فداش بشم

............................................................................................

دیروز من خیلی کار داشتم و نصف روز خونه نبودم که این باعث شده بود دختر کوچولو خیلی ناراحت و عصبانی  و غمگین بشه از من

وقتی برگشتم خیلی ناراحت بود از این دوری.

کلا رسم دوری همینه دلتنگش میشی بی طاقت میشی بی طاقتی عصبانت میاره و  از همون کسی بیشتر از همه عصبانی میشی که بیشتر از همه دوسش داری

میگفت تو خونه نبودی کلی غصه خوردم

شب که شد موقع خواب دیگع اون ناراحتی رو از دلش درآورده بودم میگفت: کاش انقدر قدرت داشتم که میتونستم از تو دوتا بسازم یکی بره آرایشگاه مشتری و شاگرد خصوصی و درس بخونه و مقاله بنویسه مثل دستیار باشه و بعد این خودت هیشه با من باشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۳۳
مریم بانو

خب این طبیعیه وقتی تا ۲ شب میشی پای اینستا و عکسا و کلیپ های دریل نگاه میکنی شبم خوابشو ببینی . دریل و گلن باهم بودند دستاش یخ کرده بود انگشتاش بی حس شده بود.

 

امروز صبح خواب دیدم هه فامیل باهم رفتیم شمال خونه خاله نرگس بعد همه از هم میپرسیم کرونا ندارید که چون کسی ماسک نزده آخه همه آشنا هستند . منم میگم کرونا ندارم ولی آبریزش بینی داشتم و نگفتم. روز اول چندتا از خانم‌ها برای همه شام و ناهار درست کردن و مخصوصاً مامانم همه خانم‌ها خیلی خسته شدند چون جمعیت خیلی زیاد بود و مرداها هم در حال استراحت یا بازی یا گشتن بودن روز دوم من ناراحت شدم از این وضعیت و بلند رفتم اعلام کردم از این به بعد ما خانم‌ها تنها یک وعده غذایی درست میکنیم یا شام یا ناهار و وعده دوم رو یا چیزی نخورید یا به عهده خودتونه. البته که مخالفانی هم داشت ولی من کوتاه نیومدم.

 

اینم از اثرات کرونا و تفکرات فیمینسی روی خوابهام

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۴۹
مریم بانو

دیشب خواب میدیدم که انگار یه جایی رفتیم با دخترک مثل مسافرت . یه جا اِسکان داشتیم یه ساختمون قدیمی چند طبقه بود که طبقه پایینش یه چیزی مثل یه استخر خیلی بزرگ بود مثل دریا دخترک دوست داشت بره شنا کنه همش. همونجا کنار استخر نشسته بودیم که دیدم یه انگشتر جدید دارم. روش نوشته پارسا ولی کثیف شده بود. انگشترهام درآوردم که توی آب بشورم تمیز بشه. همینجوری که داشتم میشستم و داشت تمیز میشد یهو چندتا آدم از پشتم اومدن جلو یکی گفت اینا اومدن انگشترت که روش نوشته پارسا بدزدن ازت.

دست دخترک رو گرفتم و شروع کردیم به فرار حتی وقت نکردم انگشترام دست کنم همه رو محکم و سفت تو مشتم نگه داشته بودم جوری که دستم درد گرفته بود. میرفتیم با دخترک جایی قایم میشدیم ولی باز پیدامون میکردم. بقیه ادما بهم میگفتن فایده نداره فرار نکن بلاخره اینا میگیرنت و انگشترت ازت میدزدن .

همه ازشون میترسیدن و هیچ‌کس کمکم نمیکرد.

یکی همین حین بهم گفت که یه فردی هست که اگر بتونم خودمو بهش برسونم میتونه کمکم کنه و از دست این گروه آدمها نجات بده ولی رسیدن بهش سخته. و بهم گفت باید از چه راهی برم . دست دخترک گرفته بودم و در تلاش برای پیدا کردن راهی بودم که بتونم به اون فرد برسم. رفتیم و رفتیم و رفتیم و اون دزدها هم دنبالمون میامدند . اما من با دخترک تونستیم برسیم به اون فرد. به اون که رسیدیم اومد همه اون گروه دزد رو گرفت. بعدش گفت چون اینا خیلی از بقیه دزدی کردن سزاشون مرگه و یه کله‌گنده و رئیس دارن. و اونو کشتindecision  و بقیه هم پشیمون بودن از اینکه دزدی میکردن. خیالم راحت شد که بلاخره شر دزدها کنده شد آروم مشتم باز کردم خواستم انگشترهام دست کنم که اون آدمه گفت اینجا خیلیا دزدن جلوی ادمای اینجا انگشتر دست نکنم.

 

 حتی تو خواب هم میخان انگشتر پارسای منو بدزدن.

مغز من چرا موقع خواب نمیخابه؟ آیا احتیاج به استراحت نداره؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۲۶
مریم بانو

صبح از خواب بیدار میشیم. دخترک میگه مامان من تو خواب حرف زدم میگم آره میگه آخه میدونی یه خواب خوب داشتم میدیدم با شادی تعریف میکنه که خواب دیدم رفتیم دریا لب دریا نشستیم من دارم با ماسه ها بازی میکنم و صدف جمع میکنم بعد یهو یه خرچنگ میاد من میترسم تو میگی نترس عزیزم.

ذوق کرده بود از دیدن خواب دریا

تو رخت خواب غلت میزدیم که پاشد رفت دستشویی و اومد. وقتی اومد یهو سر جنگ آغاز کرد شروع کرد با مشت زدن به بازوهام پاهام. بهش میگم چیشده چرا میزنی

میگه تو کیو بیشتر دوست داری من یا علی آقا میگم باید فکر کنم میگه باشه فکر کن یه کم میگذره میگه فکرات کردی (با عصبانیت) میگم آره آره تو. میگه نههههههههه منو دوست نداری چرا خوابیدی کنار علی آقا و لبخند میزنی پس اونو بیشتر دوست داری

همه حرفها با داد و دعوا

راست میگه تو فاصله ای که رفت دستشویی و اومد من یه لحظه فکرم پرواز کرد توی دنیای دیگه ای سیر میکردم و ناخودآگاه میخندیدم و همون خنده منو دیده بود. می‌گفت چرا کنارش خوابیدی میخندی و مشت بود که میزد با دستای کوچولوش و می‌گفت دورررر شو ازم فاصله بگیرررررر

دور شدم کمی که یهو عصبانیتش شدت گرفت پتو را برداشت و لگد بود که روی پتو میزد محکم و داد میزد تو پتو رو دوست داری تو گرما رو دوست داری

و همینطور که روی پتو لگد میزد انداختش سمت من و می‌گفت بیا بیا این پتوی عزیزت که دوستش داری بیا بیا تو عاشق گرمایی عاشق پتویی بیا پتوی عزیزت بگیر تو عاشق پتویی عاشق گرمایی و با صدای بلند همش اینو تکرار میکرد.

خندم گرفته بود. بهش گفتم تو به پتو حسودی میکنی به گرما حسودی میکنی. می‌گفت نههههههه ولی بیا بیا اینم پتویی که عاشقشی و گرمایی که دوسش داری و همچنان روی پتو لگد میزد.

هیچی نگفتم تا یه کم آروم بشه. که یهو فریاد کشید بادمجووووووووووووووووووووووووون.

بهش میگم چیشده میگه تو بادمجون هم خیلی دوست داری. و فریاد میکشید بادمجووووون بادمجووووووون. تو فقط فرنی دوست داشته باش که منم دوست دارممممممممم دیگه نباید بادمجون دوست داشته باشیییییییییی.

یکساعتی این قضیه ادامه داشت. چرا خوابیدم کنار علی آقا و لبخند میزنم پس حتماً بیشتر دوسش دارم. چرا پتو و گرما دوست دارم و چرا بادمجون دوست دارم. و حق ندارم هیچکدوم از اینا رو دوست داشته باشم

 

یعنی کچلم کرد.

دیگه آخر به هوای درست کردن فرنی که خودش دوست داره از اتاق اومدیم بیرون یه کم گذشت یه چیزی گفت یادم نیست بهش نگاه کردم لبخند زدم. ذوق کرده بود می‌گفت وای وای بهم لبخند زده وای وای بهم لبخند زده.

 

این بازتاب اعمال و رفتار به این سرعت نوبره والا.

این دختر چجور دیالوگ های منو کپی کرده بعد به خودم برمیگردونه؟؟

این دختر به من رفته یا همه دخترا همینجورن ؟؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۰۸
مریم بانو
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۵ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۲۲
مریم بانو

وقت نبود بنویسم. بنویسم بماند.

توضیحات پست قبل : بامدادان:

texlive ubuntu

گاهی اوقات وقتی فکر میکنی از این همه راه رفتن خسته شدی و دیگه نا و رمقی برات نمونده دقیقا همون موقعست که اگر یه بیل دیگه بزنی به طلا میرسی. وقتی حس میکنی به تهش انگار رسیدی(هرچند ته نباشه) ولی وقتی حس شکست میکنی . اگر فقط یه کم دیگه تلاش کنی موفق میشی

نشسته بودم پای لب تاب و مثل دختر بچه های اول ابتدایی که نمره املاشون کم شده گریه میکردم. گریه می کردم و سرچ میکردم و دستورات میزدم و درست نمیشد که نمیشد. یه کم استراحت کردم نشستم یه گوشه سرم تکیه دادم به دیوار و فکر میکردم. ۶ صبح بود دیگه ۳   ۴ ساعتی میشد داشتم کار می کردم طی دو هفته اخیر همش روش کار کرده بودم و درست نشده بود. گفتم تلاش آخرمو میکنم و میرم میخوابم , و فردا صبح میرم یکیو پیدا میکنم. تو همین تلاش آخرم بود که لابلای اشکهام پیام سبز موفقیت رو توی برنامه دیدم. درواقع باورم نمیشد درست شده باشه حتی روز بعدش هم باورم نمیشد انقدر بهش ور رفتم هی بستم باز کردم دیدم آره واقعا درسته.

آره پس دست از تلاش برندارید. شاید لحظه آخر موفقیت جلو روتون باشه

.........................................................................

شادی:

ماجرای لباس و خاله

تلفن زد بهش گفتم من شادیم این چیزا نیست. گفت تو الان بچه ای هنوز نمیفهمی از بس سرت تو کتاب بوده این چیزا رو متوجه نمیشی

حرف زدیم و حرف زدیم و نتونستم قانعش گنم. عصر اومد خونمون بهش گفتم من تو دیوار یه سری لباس قشنگ دیدم قیمت هم مناسب ۲۰۰ ایناست بریم بخرم. نگاه کرد گفت بد نیست ولی اول بریم یه دور بزنیم.

بلاخره نتونستم راضیش کنم نمیخام و منو برد. تو همون مغازه های اول یه لباس آبی دیدیم که میگفت خیلی بهت یاد دیگه ۲   ۳ ساعتی گشتیم بازم و در نهایت گفتم بریم همون لباسهایی که تو دیوار دیدم بخریم. گفت بریم لباس آبی رو پرو کن و به زور رفتیم. پرو کردم تو اتاق پرو بودم و نفهمیدم خالم رفت لباس رو پولشو داد و حساب کرد. شوک زده شدم وقتی اومدم بیرون و گفت مریم بیا بریم خونه دیر شده دیگه و لباس هم دست گرفته بود. لباس آبیه شد ۲ میلیون و ۵۰۰ هزارتومن و لباس دخترک هم بود نزدیک ۳۰۰

اومدیم خونه باورم نمیشد یه لبای در حد ۲میلیون خریده باشم

همش فکر میکردم با ۲ میلیون چقدر کار میتونستم انجام بدم و این خاله جو گیر نذاشت

حالا ۲ میلیونی که حیف شد به یه طرف

یه طرفش منم که باید براش جبران کنم همش حس میکنم زیر دین هستم

 انقدر حالم بد شده بود فقط اومد نشستم کنار شومینه و سرم گذاشتم رو  زانوهام و به این خرید فکر میکردم.

حیف شد ۲۵۰۰ پول حیف شد

الانم بهش فکر میکنم حالم بد میشه لباسو نمیتونم توی کمد بزارم جاش نمیشه با کاور آویزونش کردم پشت در  که چشمم بهش نیفته

 

لطفا اگر برای اطرافیانتون هدیه میخرید یه هدیه معمولی بخرید چون اگر گرون باشه فقط باعث شرمندگی و زیر دین رفتن اونها میشید. لطفا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۰۴
مریم بانو

خسته

نا امید

بن بست

گره

شکست

cryingcryingcrying

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۹ ، ۰۵:۴۲
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید