روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۵۴ مطلب با موضوع «همسرانه» ثبت شده است

سوال: چی باعث میشه من و علی به زندگی با هم دیگه ادامه بدیم؟

 

ما با هم خوب نیستیم

رابطه مون اصلن خوب نیست

من اون رو به عنوان یه انسان خوب دوست دارم اما به هیچ وجه به عنوان شوهر نه

چرا زندگیمون انقدر بده

چرا یه جوریم انگار داریم همو تحمل می کنیم. نمیتونیم با هم سر کنیم

اون از اخلاق و رفتار من ایراد میگیره و منم از اخلاق و رفتار اون

اصن دیگه هیچیمون به هم نمیخوره

قبلن هم نمیخورد

یه حس بدی دارم حس گوسفندی که زندانی شده

البته که من گوسفند نیستم و زندانی هم نشدم ولی خب این حسمه چیکارش کنم

علی کاری ب من نداره من همیشه آزاد بودم و هستم خواهم بود اما چرا این حسو دارم؟؟

 

من نمیدونم تویی که داری در سالیان بعد این نوشته هام رو میخونی کی هستی؟ مریمی .. دخترکی یا علی هستی

میدونی می خوام بهت بگم من و علی هیچ وقت زوج خوبی نبودیم (البته که میدونی مشکل من استفاده زیاد از کلمات همیشه و هیچ وقت است : دی) علی خوبه. منم خوب نیستم اما بد هم نیستم

اما ما مناسب هم نیستیم. ما به هم نمی خوریم اصلن

 

اما هیچکدوم جرعتش نداریم که اینو نشون بدیم. به خاطر چی؟ به خاطر دخترک؟ نمیدونم

من میدونی دلم براش می سوزه. اونم برا این زندگی خیلی زحمت کشیده برا من و دخترک. حالا من بیام چی بگم؟ بگم نمیخوامت؟؟؟ این بی شرف بودنم رو میرسونه

 

نکنه اونم دلش برام میسوزه به نوبه خودش؟ کاش می فهمیدم

کاش یه برنامه می ریختم با یه دختری آشنا بشه عاشقش بشه باهاش ازدواج کنه و منو طلاق بده

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۰۱ ، ۱۹:۴۶
مریم بانو

اپیزود اول

تو این زندگی با همه پستی و بلندی هاش، به اینجا نرسیده بود که کنده بشم از زندگی متاهلی، 
کنده شدم از این زندگی متاهلی

دلم میخاد همه آدمها رو از زندگیم حذف کنم
و دلم میخاد بمیرم
قدیما وقتی ب مرگ فکر میکردم، دخترک میامد جلو‌  نظرم و فکر میکردم مگه میشه آدم با داشت بچه بازهم به مردن فکر کنه،
و حالا میفهمم ک میشه، اون‌خدایی داره
دوست دارم خودمو بکشم
............
اپیزود دوم
حرفمون شد با علی ، از خونه زد بیرون گفت اعصابم خورد میشه
دارم‌ کارایی ک دوست نداره انجام میدم، همه برق های خونه رو روشن میکنم، زیر غذا رو زیاد میکنم، اصلن خونه رو مرتب نمیکنم، ب معنای واقعی از خونمون داره گه میریزه، حتی سبد کوچیک توی سینک ک مخصوص اشغال هاست انقدر پر شد و‌ خالی‌ نکردم که حالا یک سمت سینک‌ ظرفشویی کلن پر آشغال‌ شده ، پوست میوه، سیب زمینی، دستمال کاغذی.....
بهم‌ گفت داری لج میکنی، گفتم آره مثل تو ک لج میکنی با من ، مثل تو ک ب من گوش نمیدی
خیلی سخته واسم آره سخته خب چرا شعار بدم، آره سخته که بفهمم برای هیچ کس مهم نیستم و اهمیتی ندارم، و یاد گرفتم باید خودم برا خودم مهم باشم و هیچکس ب تخمدونم نباشه
...........
اپیزود سوم
بی هدف دراز میکشم روی مبل، چشمامو میبندم
دخترک دوروبرم پرسه میزنه فکر میکنه خوابم و سعی میکنه آروم و بی سروصدا بازی کنه
ساعت ۴ میشه یهو‌ ب ذهنم میرسه پاشم برم آرایشگاه،
دخترخالم برای بچه اش جشن دندونی و تولد گرفته و مارو‌ دعوت کرده, یهو می افته تو ذهنم برم سالن
زنگ میزنم فرزانه: سلام سرت خلوته؟ من بیام‌ موهامو ی سشوار بکشی و‌ دخترک‌ باهم
میریم‌ سریع دوش میگیرم و با دخترک میریم سالن، داریم آمده میشیم
دخترک: مامان چرا همش انقدر‌ تندی‌ داد میزنی
جوابی‌ براش‌ ندارم
میریم خونه نرگس فقط واسه اینکه مشغول بشم
چقدر خوشگل شدم، چقدر موهام قشنگ شده، بهش گفتم اگر لازمه کوتاه کن، گفت نه
..................
اپیژود چهارم
بهش پیام میدم:
اینحانب مریم .... همسر علی ..... رضایت خود را مبنی بر ازدواج مجدد ایشان اعلام میدارم،
به چند جمله ای اضاقه تر ک در صحت سلامت کاملم و‌ حق هرگونه شکایتی در این‌ رابطه ندارم و‌ این چیزا
براش ارسال میکنم و‌ بهش میگم پرینت گرفته اش هم در اسرع وقت میدم
زنگ میزنه میگه این حرفا چیه میزنی.........
..................
اپیزود صفرم درواقع
چند روزی‌ رفتیم سفر تو‌ تعطیلات ، با خاله ملیحه و‌ خاله فاطی و نفیسه و‌ زهرا، مامی و‌ الی و‌ بابام
خوش‌گذشت، واقعن چقدر بدون مردا همه چیز بهتره

همه چیز عالیه در حقیقت


فکر میکردم کاش‌ زندگی‌ به لذت بخشی همین سفر بود

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۰۱ ، ۲۰:۲۳
مریم بانو

فکر میکنم دیگه واقعن این زندگیو نمی خوام

دیگه نمی خوام تو این زندگی بمونم

دیگه ازش کنده شدم. از این زندگی متاهلی

فقط دلم برا علی می سوزه . دلم می سوزه چون به بعدن فکر میکنم و به گذشته

پیش خودش میگه ببین عمرم و جوونیم گذاشتم برای این زن و حالا اینچور جواب گرفتم

و راست میگه

اما قسمت بد ماجرا اینجاست که:‌ خب منم راست می گم

من ۱۹ سالم بود که ازدواج کردم واقعن واقعن هیچی از یه زندگی مشترک از مسیولیت هاش از همسر داشتن نمی دونستم.

واقعن هیچی نمی دونستم.

یه خواستگاری ای انجام شد و بعد تحقیقاتی و همه گفتن پسر خوبیه و منم گفتم عه خوبه خب پس بله

من واقعن هیچی نمی دونستم نه دو تا کتاب خونده بودم در این مورد نه مشاوره ای نه صحبتی چیزی...

مشاوره هم رفتما خودم تنهایی. ولی خب مثل اینکه رسالت مشاوران دانشگاه ترغیب به ازدواج بود خلاصه

حرف هم زدما با خاله ها و .... اما باز هم مثل اینکه رسالت آن ها هم ترغیب به ازدواج با یه پسر خوب متدین سید بود.

هیچ کس از من نپرسید خودت چی مریم؟ خودت اصلن میدونی ازدواج چیه میدونی مسیولیت چیه؟؟ میدونی تفاهم چیه؟ نگاه مشترک به زندگی سلیقه مشترک داشتن هدف مشترک داشتن روحیات نزدیک به هم داشتن

من اصلن در اون سن دختری مناسب ازدواج نبودم.

فقط می دونستم این پسره همه ازش تعریف می کنن میگن خیلی خوبه. ولی من عاشقش نشدم . پسر خوبیه ها خوشگله خوش تیپ (و هنوزم هست و بین مردهای فامیل وقتی به خودش می رسه از همه بهتره. انصاف داشته باشیم خلاصه) بعد با چند نفر حرف زدم که این پسره خوبه اما من عاشقش نیستم. و همه بهم گفتن مهم نیست. گفتن عشق بعد از ازدواجه. حتی یکی بهم گفت خطبه عقد که خونده میشه عشق میاد تو دل آدم خواهر میترا بود.

و من هی منتظر بودم که این عشق لامصب پس کی میاد. حتی یادمه اون سال اول ازدواجم مادر می خواست بره مکه من یه نامه نوشتم برا خدا. بچگانه به نظر میاد ولی خب مثل اینکه اینم ریسمانی بود که بهش چنگ میزدم که انسان در تنگناها و ندانم ها به هر ریسمانی چنگ می زند. نوشتم که خدایا من و علی عاشق هم بکن (البته اون موقع نمی دونستم که تنها عشق هم کافی نیست. و الان می دونم )  کلی مهر و موم کردم و دادم مادر گفتم ببر اینو یه جا بزار نزدیک کعبه. مادر وقتی برگشتم بهم گفت گذاشتمش لای یکی از قرآن های همون مسجد خلاصه همون نزدیکای خونه ی خدا.

همش برنامه می چیدم و منتظر بودم عشق بیاد.  میگفتم این پسر خوبیه و عشق هم که بیاد که دیگه من چی می خوام از این زندگی.

دوست داشتم موقعیت های عاشقانه خلق کنم بلکم عشقم بیاد برنامه می ریختم برای رفتن پارک و بیرون شهر و ... خودمو همیشه بهش می چسبوندم و سرم رو شونه اش بود که صدای افراد فامیل دراومد که مریم این کارا رو می کنه زشته. مدام کنارش عکس میگرفتم انگار می خواستم تو عکسا بخندم و بهش بچبم تا بعدن که عکسو دیدم گول بخورم و بگم عه دیدی عاشقش شدم.... همه زورم زدم برای گرفتن عروسی با پول خودم و مبلغی که مادر کمک کرد. فکر میکردم لباس عروس و جشن و عکس و فیلم و ..... شادی ای برام میاره پایدار و شاید عشق هم بیاد چون خوبه دیگه خوش می گذره. ولی پایدار نبود و خنده ها در حد همون عکس ها باقی ماند. و حالا من کسی شدم که مدت هاست باهاش عکس نگرفتم. شاید سالی یکبار نوروز. کلن البته عکس نمی گیرم دیگه به زور میگن وایسو بابا ی عکس ازت بگیریم. انگار فهمیدم اون لبخندهای توی عکسا چقدر قلابیه...

علی مرد خوبیه خیلی خیلی خوب تر از مردهایی که تو این جامعه می بینم. علی همراه بود همیشه باهام تو مسیر چیزهایی که دوست داشتم ؛ نجوم رصد ها درسم کارم؛ از همون اولش همراه بود و هنوزم هست. اما ما هیچ وقت عاشق هم نشدیم. من نشدم. علی هم نشد. علی مرد خانواده است یعنی هرکس دیگه ای هم جای من بود اون همینطور رفتار می کرد چون خوانواده دوسته. واقعن مرد خوبی بود و هست اما ما نگاه مشترک نداشتیم هیچ وقت؛ هدف مشترک کلن هر چیزی که وجه اشتراکمون باشه یا نیست توی زندگیمون یا به زور پیدا می شه

اون تو یه مسیره من تو یه مسیر دیگه

حالا من موندم و مرد خوبی که نه عاشقش شدم و نه بهش نزدیک شدم. حالا منم و یه زندگی در حد زنده مانی جلوی روم که تا مرگ برام ادامه داره. هرکاری هم می کنم هر تلاشی هر چیزی ... برای خودم نیست. برای دخترکه. که پر از شور و شوق و امید زندگیه

 

آره علی خوب بود و خوبه. اما ما لنگه ی هم نبودیم

من نمیتونم حالا شونه خالی کنم از این مسیولیت نمی تونم تنهاش بزارم. البته که در حقیقت هر دو به شدت تنهاییم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۱ ، ۰۰:۳۰
مریم بانو
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۲۵
مریم بانو

چرا من اینجورم

یا همه همینجورن

موقع عصبانیت خودمو لو میدم. تازه تاکید هم میکنم :|

با  دخترک ذعواشون شد.
 

یهو خیلی عصبانی شدم. بهش گفتم تو لیاقت پدر بودن نداری. من یکساله دارم آمپول میزنم چون دیگه بچه نمیخام چون تو لیاقتش نداری. انقدر آمپول زدم الان بخوامم دیگه شاید بچه دار نشم

بهش گفتم بچه دار شدن ما اشتباه بود تو هنوز آمادگی پدر بودن نداری. و همین رفتارهای بچگانه ات و لجبازی ات با دخترک بهم هشدار میده که دیگه بچه نخوام

از خونه کردمش بیرون

 

وقتی دعوا تموم شد و برگشت به خونه تنها موردی که درموردش حرف زد همین بود

گفت چرا بهم نگفته بودی آمپول میزنی . گفتم چون بدن خودمه

گفت خب باشه ولی میگفتی . بچه ها نمیخای باشه ولی می گفتی من که حرفی نمیزدم

خیلی با ناراحتی حرف میزد

دلم براش سوخت

 

دو روز گذشته

این دو روز سعی کرده با دخترک رفتارش خوب باشه

برا آینده میخاد سرمایه گذاری کنه :))

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۴۲
مریم بانو


چند روزی بود که نبودی. سم زدیم خونه رو و تو خونه مادرت، منم بالا

به قول ماول مامانم نامزد بازی کردیم. فکر میکردم اینجور چقدر خوبه

واقعن هم خوب بود

این دیدارهای کم آدمو عزیزتر میکنه

قضیه اینه که فرض کن زن و مردی با هم هستند برای زندگی طولانی مدت و مثلا مرد هفته ای دو روز بیاد خونه پیش زن در این صورت زن فرصت رو غنیمت میشماره و اون روز بهترین لباس ها بهترین تیپ رو داره بهترین غذاهارو درست میکنه بهترین رفتار رو داره. و دقیقا مرد هم همین طور اون دو روز عطر میزنه پاکیزه است نظافت رو رعایت میکنه بسیار خوش اخلاق و مهربونه و...

چرا؟

خب این دو نفر میدونن که فرصت با هم بودنشون کمه و برای همین اینو غنیمت میشمارن که بهترین نوع ورژن خودشون باشند.

اما وقتی همین دو نفر همیشه و هر روز با هم باشند به مرور زمان این چیزا عادی میشه دیگه لباس پوشیدن و تیپ زدن و عطر و نظافت و .... همیشگی نیست چون تو مطمینی که زنت همیشه هست و زن مطمینه شوهرش همیشه هست. پس دیگه هیچکس خودشو به زحمت نمیندازه

 

پس زندگی مشترک به صورت دایم یه پروژه شکست خورده است. البته در 99 درصد موارد.

منظورم داشتن زندگی مشترک با شریک های متعدد در کوتاه مدت نیست. منظورم اینکه زیر یک سقف بودن گاهی اوقات خیلی چیزهای قشنگ رو خراب میکنه.

دوری لازمه ی احیا و ریکاوریه یه زندگیه

دوری لازمه تا بفهمی و یادت بیاد دلت چقدر داره برای پارتنرت تنگ میشه. و همیشه بودن پارنتر سرآغاز مشکلات زیادیه.

پس انگار زندگی هایی که دو شریک هم رو مدتی نمیبیندد که البته منظورم مدت زیاد نیست مثلا سالی یکبار همو ببینند خخخخخخخخخخخ مثلا هفته ای یک یا دو بار دو شریک با هم هستند به نظر میاد موفق تر باشند نسبت به زندگی های دایم کنار هم. مثلا مرد و زنی که بنا به شرایط کاری یا هر چیز دیگه ای مجبورند چند روزی رو از هم دور باشند این باعث بالا رفتن کیفیت رابطه شون میشه.

 

 

خب حالا بیا سراغ من

من تو این مدت تو این چند روز دلم برات تنگ شد. راستش همش یاد خوبی هات و مهربونی هات می افتادم و افسوس میخوردم که نیستی و دلم میخواست باشی

و امشب اومدی

هنوز حتی 6 ساعت نگذشته همو دیدیدم که اولین غرغرت رو زدی. چرا تو این ظرف نمک نیست؟؟؟؟ با لحن بد گفتی

منم ناراحت شدم. میدونی راستش توقع نداشتم بعد از 4 روز دوری همون شب اول اینطوری باهام حرف بزنی. باز همه چیز شروع شد . غرغر کردنا، دنبال مقصر تو همه چیز گشتن

که طبق معمول یا من یا دخترک یا خانواده من مقصریم. نمک تموم میشه من مقصرم. نون تموم میشه من مقصرم. گردو تموم میشه دخترک مقصره. میوه تموم میشه خانواده ام مقصرن.

نذاشتی 24 ساعت بگذره و بعد معایب بودنت نشون بدی. بدو ورود خراب میکنی. منی که بعد از 4 روز دلم برات تنگ شده و منتظرم یه فرصتی پیش بیاد بشینیم با هم به گپ زدن.

باز اومدی و بی توجه به از بین رفتن تمرکزم موقع درس خوندن تی وی روشن میکنی شبا. شب ها تنها فرصت ناب من برای مطالعه رو هم ازم میگیری.

 

ای وای ای خدا

راستش حالا که اومدی دارم میفهمم این چند روز که نبودی چه قدر خوب بود چقدر همه چیز آروم پیش میرفت چقدر بدون انرژی منفی بودیم.  ای وای ای وای

چرا اینکارو میکنی آخه مرد

چرا این زندگیو خراب میکنی

 

ببین من تنها فرصت عالیم برای مطالعه همین شبهاست در سکوت و خواب دخترک. بعد بی توجه به من راحت تی وی روشن میکنی و تمرکز منو به طور مدام بهم میزنی. چرا آخه نمیفهمی من دارم زجر میکشم.

من نمیدونم چه جور اما تو زندگیم یاد گرفتم اگر مشکلی پیش اومد دنبال راه حل باشم نه مقصر. و باز تو اومدی تو خونه و گشتن دنبال مقصر تو کوچکترین اتفاقات . چرا آب کمه چرا برق زیاده چرا هوا گرمه چرا در دیزی بازه

چرا در دیزی بازه؟ چرا دم خر درازه؟ چرا در گنجه بازه؟ چرا بی بی بینمازه! دختر این پیرزنه چرا گرامافون می زنه! چرا آب تو تلمبه س، چرا گوشکوب قلمبه س؟

.............................................................

پی نوشت:

 

اگر کسیو دوست داری کاری کن که بودنت براش بهتر از نبودنت باشه

اگر کسیو دوست داری جوری باهاش باش و رفتار کن که بین بودن و نبودنت تفاوت وجود داشته باشه. جوری که وقتی میای و هستی طرف نگه کاش دیرتر میامد. کاش بازم نبود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۰ ، ۰۰:۵۷
مریم بانو

خدا آدم رو گیر آدمی که حرف آدمو نمیفهمه نندازه.

یه روزی این پست رو برات می خونم

 

ممنون که وقتی میبینی سرم شلوغه و کار دارم غذا درست میکنی

ممنون که ظرفا رو میشوری

ممنون که خونه رو جاروبرقی میکشی

 

اما تو چرا عادت داری کارهای خوبت رو خراب کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

میدونی زن و شوهر خیلی از چیزها رو از هم یاد می گیرند.

اصلن بیا این بار کاری نداشته باشیم که من ناراحت میشم یا نه. بیا از یه دریچه دیگه موضوع رو نگاه کنیم.

تو به راحتی خانواده منو تحقیر میکنی. مامانم رو تحقیر میکنی و این برات عادی شده

بیا در نظر بگیریم مهم نیست من ناراحت میشم یا نه بیا درنظر بگیریم که مهم نیست خانواده‌ام خط قرمز منه. و وقتی صبح توهین میکنی و تحقیر و شب بهم میگی دوستت دارم. بیا در نظر بگیریم این‌ام مهم نیست که دیگه دوست داشتن گفتن هات باور پذیر نیست.

فقط بیا یه چیز مهم باشه این بار :‌یادگیری

 

تو خانواده منو تحقیر میکنی بارها و بارها

و من آروم آروم یاد میگیرم منم خانواده ات تحقیر کنم

 

میدونی دیگه منم یاد میگیرم که اگر کسایی هستن که برات عزیزن و دوسشون داری من میتونم به راحتی بدون احساس ناراحتی بهشون توهین کنم.

 

اما ب نظر این خیلی چیز عجیبیه چون :

 

آدم‌ها وقتی یکیو دوست دارند؛ آدمها وقتی یکیو واقعن دوست داشته باشند. کسایی که اون فرد دوسش داره هم دوست دارند.

بزار مثال بزنم

من مامانم رو دوست دارم براش ارزش قایلم و بهش احترام میزارم

تو منو دوست داری

پس چون من مامانمو دوست دارم تو هم باید مامانمو دوست داشته باشی براش ارزش قایل باشی و بهش احترام بزاری

من فکر میکنم این به طور ناخودآگاه تو دوست داشتن آدمها وجود داره.

وقتی من یکیو دوست داشته باشم متعلقات اونم دوست دارم.

 

ولی اینا به کنار باشه اصلن خانواده منو دوست نداشته باش . باشه قبول

 

ولی وقتی تحقیرشون میکنی و بهشون توهین میکنی به منم یاد میدی به خانواده تو توهین کنم و تحقیرشون کنم.

این کارو به من یاد نده.

 

دلم میشکنه از حرفاش درسته ولی من اصلن آدمی نیستم که بقیه رو کوچیک کنم چون با کوچیک کردن بقیه نشون میدم خودم چقدر کوچیک هستم. من بزرگوارتر از این هستم که این کارهای زشت انجام بدم. صرف نظر از اینکه تورو دوست داشته باشم یا نه.

من سعی میکنم خودم باشم و سعی میکنم واسه انتقام گرفتن ازت کارت تکرار نکنم. چون خودمو انقدر کوچیک نمیبینم که بخام دیگران رو کوچیک کنم. دیگه این کارو نمی کنم.

 

فقط متأسفم که به فکر دل شکستنم نیستی…

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۰۰ ، ۱۲:۱۲
مریم بانو

میرم حمام حوله ام رو‌روی شومینه گرم میکنه ک وقتی خواستم بپوشم گرم باشه

 

شربت خریده خودش البالو‌دوست داره ولی چون میدونه من پرتغال یا اناناس دوست دارم برای من جدا اناناس خریده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۲:۵۸
مریم بانو

با من مثل یه ابزار رفتار میکنه تو رابطه جنسی

انگار رفته بازار ی عروسک خریده اورده ازش استفاده کنه

البته منم زن خوبی نیستم

لیاقتم همینه . لیاقتم بیشتر از این نیست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۲ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۴۳
مریم بانو

میره عطری که من خوشم ‌اومده رو‌میخره

به‌خودش میرسه

به بهداشت شخصیش بسیار اهمیت میده

خودش رو‌ همیشه تمیز و‌ خوش بو نگه میداره

بهم میگه واسه توعه

اونجا که میگن خوشی زده زیر دلش همینجاست

من خوشی زده زیر دلم

.......................................................

هیوا چرا وبلاگت یهو حذف کردی دختر؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۹ ، ۰۰:۴۷
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید