از مترو میام بیرون درحالیکه نرسیدم همه کارا رو بکنم باید برم خونه خاله نرگس بخوابم تا فردا تاییداتم بگیرم، تو فکر کارتمم ک گم شد، آخه چجوری، کاغذ رمز همراه بانکمم باهاش بود، بیشتر شبیه این بود ک کسی گوشه کارت رودیده از کیف پولم کشیده بیرون و اون کاغذم همراهش افتاده بیرون، یا شاید خودم کشیدم بیرون ک کلن دیفالت من ب کارت مترو اصن دست نمیزنم و جاش ثابته، ب همین چیزا فکر میکنم که یه دست گل بزرگ جلوم میبینم
دست پسریه ک بیرون مترو منتظره، یه جعبه کادو شبیه قلب، یه پاکت کادو ک توش ی خرگوش آبی رنگه و همون دست گل بزرگ گل نرگسهایی ک با گل رز احاطه شده بودند، پسر کم سن و سالی بود ک این پا و اون پا میکرد و همش سرک میکشید تو ایستگاه
هیچ وقت انقدر از نزدیک جو ولنتاین ندیده بودم.
همیشه فکر میکردم آخه مگه چند نفر از این کارا میکنن
اما دیروز تهران یه جور خاصی قشنگ شده بود انگار گرم بود
پر از دختر پسرای گل ب دست شده بود، کناره خیابون اینایی ک لوازم ولنتاین میفروختن کلی سرشون شلوغ بود، ی ترافیک بی سابقه ای بود ک مسیرم کلی طول کشید، (اگه دوست دختراتونو از محل خودتون انتخاب میکردید اینقدر ترافیک نمیکشیدیم) ، ولی من دوست داشتم همین شلوغیو ، کافه های شلوغ ، دختر پسرایی ک دست همو گرفته بودن و نزدیک تو گوش هم پچ پچ میکردند و ریز ریز میخندیدند، راستش حسودیم شد، ب خنده هاشون ، به اینکه انقدر همه چیز گرم بود
کاری هم ندارم ک اینا ظاهره یا نه
اصن ظاهر باشه، ولی معلوم بود همونم چقدر لذت بخشه براشون، فقط همون لحظه، بیخیال آینده، بیخیال دغدغه ها، بی خیال دنیا ،
تهران گرم بود دیروز
میگویند جهان استوار نمی ماند
مگر با سری خمیده
بر روی شانه ی کسی که دوستش داریم