روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

حلزون

شنبه, ۷ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۳۲ ب.ظ

4 سال پیش بود تقریبا از تو یه جنگل کوچیک نزدیک شیرگاه. یکی از همراهانمون یه حلزون پیدا کرد. ی حلزون بزرگ بود.گنده ی حلزونا بود

به اندازه مشت بسته ام

با خودمون اوردیمش. 

باهامون غریبی میکرد. 

نزدیکش که میشدیم میرفت تو لاکش. احساس خطر میکرد سریع قایم میشد.

گفتیم ببریمش به یه محیط اشنا. حرفای خوب بهش بزنیم. گولش بزنیم فکر کنه هنوز تو جنگله. گذاشتیمش تو گلدون بزرگ وسط حیاط خاکش رو نمدار کردیم. براش برگ سبز انداختیم روی خاک.

دوست میشد باهامون کمتر غریبی میکرد. میامد از لاکش بیرون نگاهمون میکرد. دیگه قایم نمیشد تو لاک ولی غمگین بود انگار. بعضی روزا هم نمیدیدمش. حیاط رو میگشتیم کلی میدیدم رفته یه جایی دور از دسترس. زیر لبه ی گلدونها قایم شده. و جاهای دیگه

نمیدونم چرا اخه از اون خاک نمدار و گیاهای خوب درمیامد میرفت اروم اروم دور از دسترس قایم میشد. 

ما فکر میکردیم داریم بهش لطف میکنیم.

اخه چشه دیگه چ مرگشه چی میخاد بهتر از اینا ک ما بهش میدیم

اینجا پر از گلدونه مرتب اب میدیدم. غذا هست. ما هم ک میامدیم باهاش بازی میکردیم . دیگه چی میخای اخه. چ مرگته

روزها گذشت. همون قایم شدن ها بود اما از لاکش بیرون میامد .

بعد از مدت ها رویه اش فرق کرد دوباره هروقت مارو میدید میرفت تو لاک 

دیگه قایم نمیشد اما میرفت تو لاکش . همونجا وسط گلدون میرفت تو لاکش.

تکونم نمیخورد نه تکونی نه کاری نه حرفی . دیگه برگا رو هم نمیخورد. هرکار میکردیم از لاکش ییاد بیرون راه بره. ی نگاه میکرد تا مارو میدید دوباره میرفت تو لاک. 

یه روز دیدیم جای همیشگیش نیست. گفتم عه این باز رفته قایم شده مثل قبلنا.

همه حیاطو گشتیم همه جاهایی ک قبلا میرفت. چند روز میگشتیم

دیگه هیچ وقت پیداش نکردیم. نفهمیدیم کجا رفته. اینکه باهامون دوست شده بود. فکر کنم فهمیده بود ک ما واسه خودمون اوردیمش واسه خوادخواهی خودمون ازش استفاده میکنیم. فهمیده بود اینجا جنگل نیست. یه روز گذاشت رفت

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۰/۰۷
مریم بانو

نظرات  (۱)

نمیدونم چرا اینو مینویسم ولی این حلزون برای من مصداق ما فرزندان و والدین مون هست. میارنمون میگذارن مون یک گوشه این دنیا بعد میریم تو لاک خودمون ساکت میشیم و نهایتن یک روز از خونشون میریم بدون اینکه هیچ  وابستگی، قدرشناسی یا دلسوزی نسبت به هم حس کنیم اون حلزون دقیقا  خود منم 

پاسخ:
هرکس میتونه تو موقعیت های مختلف یه حلزون باشه. منم تو موقعیت های مختلف بودم.

ولی یه چیز مهمی رو فراموش نباید کرد. حداقل ما مراقب اطرافیانمون و کسایی ک دوسشون داریم باشه حواسمون بهشون باشه حلزون نشن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

دانلود آهنگ جدید