روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

رمضان

دوشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۴۲ ب.ظ

 

یکی دو دوز پیش نوشت:

 

رفتیم سرکوچه نماز رو ب جماعت خوندیم و افطار کردیم. روزی چهارصد بار دارم استغفار میگم
وقتی ب ماه رمضان نزدیک میشم
میگم واااای دوباره چجور اخه من روزه بگیرم واقعا دوباره شروع شد
بعد وقتی شروع میشه ب طور خیلی خوبی میتونم روزه بگیرم و هیچیم نمیشه و ی جوری هم هست ماه رمضان چشم رو هم بزاری تموم شده. بعدش ب خودم میگم عه این ک چیزی نبود تموم شد من همونی بودم ک میگفتم ای واااای داره شروع میشه؟؟؟
و دعای مورد علاقه ام جوشن کبیر ک هر سال شبهای قدر تا نخونم نمیخوابم.  امشب ک ساعت یک شده هنوز وقت نکردم بخونمش. جوشن کبیر رو ک آدم بخونه دیگه هیچ روضه ای نیاز نیست بره. و فراز مورد علاقه ام ک دوست دارم بارها تکرارش کنم.
شبهای قدر ی چیز دوست داشتنی ای داره، وقتی بری جاییکه مراسمه کلی شلوغ پلوغه مردم کلی چیز میخورن همه جا چراغ روشنه. چندباری رفتیم روی تپه ی سال ک دخترک کوچیک بود شاید دوساله. حرفهایی اونجا شنیدم ک دیگه هیچ وقت نشنیدم. بارها برای شنیدن اون سخنرانی رفتم اونجا ولی دیگه نبود

از مردن حرف میزد و از قبر میگفت
نه حرفای تکراری ی چیزای دیگه منم دنبال دخترک بودم ک میچرخید اونجا تو فضای باز اون سخنران انقدر گفت و توصیف کرد ک دیگه نتونستم وایسم. پایین ی تپه ی کوچیک ک دخترک داشت ازش میرفت بالا با بقیه ی بچه ها نشستم و زارزار گریه کردم.
هیچ وقت دیگه نفهمیدم اون سخنران کی بود اسمش چی بود. ولی دیگه پیداش نکردم

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۳/۰۶
مریم بانو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

دانلود آهنگ جدید