روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

فکر میکنم به اون لحظه اصابت موشک که خلبان چکار کرد؟

مات و مبهوت بوده چند ثانیه شوک زده

ولی خودشم میفهمه کاری دیگه ازش ساخته نیست

شاید پیج میکنه تو میکروفن هواپیما و میگه: مسافرین عزیز متاسفانه یک موشک به هواپیما اصابت کرده و تا کمتر از یک دقیقه دیگه از آسمان به زمین خواهیم افتاد

و فکر میکنم اون موقع یه مامان دستای بچه اش را محکم میگیره تو چشماش نگاه میکنه و تو تکان های سخت هواپیما با لبخندی تلخ شیرین ترین دروغ رو میگه که عزیزکم نگران نباش چیزی نیست الان تموم میشه نترسیا من کنارتم. قوی هستیم با هم

15 کودک

15 کودکی که بابا یا مامانشون دستاشونو میگیرن و میگن: نگران نباش ما هستیم همینجا کنارت هیچی نمیشه عزیزکم

مرد و زنهایی که بیخیال به اطراف  دست در دست برای بار اخر همو میبوسند در گوش هم زمزمه میکنند : دوستت دارم

و بمب برخورد

 

و شاید هم سناریو چیز دیگریست

فرصتی نیست اصلا در لحظه تمام می شود. 

تنها یک چیز یک لحظه و یک آن پرمعنی ترین نگاه دنیا به عزیزانی که کنارتند 

و 

بمب برخورد

 

نمیدونم کدومش درسته. نمیدونم برای نگاه کردن به هم چقدر وقت داشتن . نمیدونم لپای کوچیک دختر کوچولوها بوسه باران شد از طرف مادر یا نه. نمیدونم پسرک ، عزیزش رو بغل کرد تو بغل هم بودن که پرواز کردن یا نه...

..........................................................................

شاید من بودم

نه رو آسمون . هرجا رو همین زمین هرجا

خوبه که آدم فکر کنه فرصت زندگی کمه خیلی خوبه. آدمو مهربون میکنه خوش اخلاق میکنه. نهیب میزنه به آدم که هییییییی

تند نرو با اطرافیانت اونا همیشه کنارت نیستنا

باعث میشه آدم از فرصت زندگی کردنش استفاده بهتری کنه. از وقتش

مهربون ترم کرده 

شاید یه روزی تنها و تنها به اندازه یک نگاه وقت بود 

..........................................................

سه روزه نخوابیدم درست هرشب موقع خواب کلی عکس از جلو چشمام رد میشه عکس دختر پسرا زن و مردا بچه ها ......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۸ ، ۱۸:۱۷
مریم بانو

1-یه روز باید رفت
یه روز باید همه چیتو بزاری و بری...


2-یه روز باید چشماتو ببندی و فقط بدویی با چشمان بسته انقدر که از پابیفتی ودیگه نتونی راه برگشتو پیدا کنی...

 


3- تا میتوانیم دوست بداریم زمانه درنگ و تردید و اما و اگر نیست. وقت تنگ است و فاصله بین بودن و نبودن بسیار اندک. انگار باید دیوانه وار دوست داشت و عاشقی کرد از بس همه چیز ب آنی وابسته است

 

1،2،3 ایهام.

 

4- 3 به یاد کشته شدگان پرواز تهران-اوکراین. 😢😢😢 آروزها امیدها هدف های بر خاک نشسته و چشمان منتظر برای همیشه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۸ ، ۰۱:۰۱
مریم بانو

10 دی

 

صبر کردم که ننویسم این روزهارو شاید تموم بشه
امروز تا عصر 3 بار دعوا کردیم
داد زدم
هلش دادم
گریه میکرد اشک میریخت رفت زیر میز نهارخوری قایم شد
ی کم بعد خودش اومد بیرون اومد بغلم کنه. گفتم از جلو چشمم دور شو
گفت میخاد پیشت باشم
گفتم فقط برو
رفت پشت اپن ک هم نزدیک باشه هم جلوی چشمم نباشه. نشست همونجا
حس میکنم وظیفمه یه کارایی رو بکنم. از رو وظیفه نه اینکه با عشق باشه.

گفت تو بهترین مامان دنیایی ولی داد هم میزنی
یه حس بدیه ادم حس کنه بچه خودشو دوست نداره
حس میکنم دوسش ندارم. دوست دارم بزنمش دوست دارم جلو چشمم نباشه

تو تاریکی تاتر یهو نگام میکنه میگه چرا گریه میکنی؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۲۲:۲۸
مریم بانو

4 سال پیش بود تقریبا از تو یه جنگل کوچیک نزدیک شیرگاه. یکی از همراهانمون یه حلزون پیدا کرد. ی حلزون بزرگ بود.گنده ی حلزونا بود

به اندازه مشت بسته ام

با خودمون اوردیمش. 

باهامون غریبی میکرد. 

نزدیکش که میشدیم میرفت تو لاکش. احساس خطر میکرد سریع قایم میشد.

گفتیم ببریمش به یه محیط اشنا. حرفای خوب بهش بزنیم. گولش بزنیم فکر کنه هنوز تو جنگله. گذاشتیمش تو گلدون بزرگ وسط حیاط خاکش رو نمدار کردیم. براش برگ سبز انداختیم روی خاک.

دوست میشد باهامون کمتر غریبی میکرد. میامد از لاکش بیرون نگاهمون میکرد. دیگه قایم نمیشد تو لاک ولی غمگین بود انگار. بعضی روزا هم نمیدیدمش. حیاط رو میگشتیم کلی میدیدم رفته یه جایی دور از دسترس. زیر لبه ی گلدونها قایم شده. و جاهای دیگه

نمیدونم چرا اخه از اون خاک نمدار و گیاهای خوب درمیامد میرفت اروم اروم دور از دسترس قایم میشد. 

ما فکر میکردیم داریم بهش لطف میکنیم.

اخه چشه دیگه چ مرگشه چی میخاد بهتر از اینا ک ما بهش میدیم

اینجا پر از گلدونه مرتب اب میدیدم. غذا هست. ما هم ک میامدیم باهاش بازی میکردیم . دیگه چی میخای اخه. چ مرگته

روزها گذشت. همون قایم شدن ها بود اما از لاکش بیرون میامد .

بعد از مدت ها رویه اش فرق کرد دوباره هروقت مارو میدید میرفت تو لاک 

دیگه قایم نمیشد اما میرفت تو لاکش . همونجا وسط گلدون میرفت تو لاکش.

تکونم نمیخورد نه تکونی نه کاری نه حرفی . دیگه برگا رو هم نمیخورد. هرکار میکردیم از لاکش ییاد بیرون راه بره. ی نگاه میکرد تا مارو میدید دوباره میرفت تو لاک. 

یه روز دیدیم جای همیشگیش نیست. گفتم عه این باز رفته قایم شده مثل قبلنا.

همه حیاطو گشتیم همه جاهایی ک قبلا میرفت. چند روز میگشتیم

دیگه هیچ وقت پیداش نکردیم. نفهمیدیم کجا رفته. اینکه باهامون دوست شده بود. فکر کنم فهمیده بود ک ما واسه خودمون اوردیمش واسه خوادخواهی خودمون ازش استفاده میکنیم. فهمیده بود اینجا جنگل نیست. یه روز گذاشت رفت

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۸ ، ۱۵:۳۲
مریم بانو

شراب کهنه ام...
دلیل مستی ام...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۸ ، ۱۶:۲۲
مریم بانو


وقتی اومد تو اتاق بوی عطرش فضا رو پر کرد.
زیبا بود
قشنگ لباس پوشیده بود و یه روسری کرم رنگ کاملا هماهنگ با مانتو و شلوارش
موهای قشنگی داشت. که بسته بود پشت سرش
بدنش مثل برف سفید بود
قشنگ حرف میزد. خیلی با ادب بود
تمیز بود
اندامش خوب بود. از معدود زنانی بود که جز به جز ویژگی های اندامیش خوب بود. (نکته مهمش اینجا بود که اصلا خودشو قبول نداشت و همش صحبت از عمل های زیبایی مختلف میکرد. و وقتی من از اندامش تعریف کردم فکر میکرد دروغ میگم. اخرش  به جون خودم براش قسم خوردم که بدونه راست میگم و واقعا همه چیزش خوبه)
اومده بود اپلاسیون
متولد 72 بود و 19 سالش بود ک ازدواج کرده بود. یه پسر7 ساله و یه دختر 3 ساله داشت. میگفت "با شوهرم فامیل بودیم از بچگی عاشق هم بودیم و همدیگه رو می خواستیم. 8 سالی میشه ک از عروسیمون میگذره."
حالا نگران و آشفته بود از دعوای هر شب شوهرش.
به جدایی فکر میکرد. به نظر میامد مصممه. و یه چیز دیگه هم ب نظر میامد. اینکه هنوز شوهرشو دوست داره. فقط میخاد براش ارزش قائل باشه بفهمه آدم مهم زندگی شوهرشه. تا پای رفتنش سست بشه.
کمی ک دیر شد به شدت مضطرب و پریشان شد. تمام بدن بلوریش یخ کرد. میترسید که شوهرش برسه خونه و ببینه این خونه نیست. و بازهم بهونه جدید برای دعوا راه بندازه

 همزمان هردو باهم یه چیز میگفتیم وقتی داشتیم با دوستش حرف میزدیم : تنها (فقط) مردی که زنش رو خیلیی دوست داشته باشه......
اروم میخندیم. و تاکید میکنیم رو کلمه *خیلییی* و سرمون ب نشانه تایید بیشتر تکون میدیدم
...

چرا چی میشه که از اونجا از اون عشق، به اینجا میرسن آدما؟؟؟
واقعا چی میشه؟
چرا کسیو نمیبینم که تو زندگی متاهلیش خوب و خوش باشه؟
چرا؟

به گلشون آب نمیدن نور نمیخوره خاکشو عوض نمیکنن کود نمیدن پاش.......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۸ ، ۲۲:۴۶
مریم بانو

زندگی در مدار دل می چرخد
زندگی بر مدار دل می چرخد

................

ظهر نوشت های یک ذهن آشفته :

تمرکز که ندارم پریشان حال که باشم پناه میبرم به یک صفحه سفید. دلم مینوازد و انگشتانم میرقصند.
زندگی بر مدار دل باشد یعنی چه؟
یعنی به هرسازی که دل بزند میرقصم. یعنی هرچه دل بگوید همه میشود. زندگی بر مدار دل باشد یعنی حال دل که خوب باشد. همه چیز خوب است. حال دل که خوب نباشد. هیچ چیز خوب نیست. در حالت لوکال زندگی متاثر از دل است. یعنی جز به جز کوچولو کوچولو به دل مربوط می شود.

زندگی در مدار دل باشد یعنی چه؟
یعنی مثل یک منظومه دوتایی ستاره مادر دل است و ستاره ی همدم زندگی.
ستاره مادر به ستاره همدم نور میدهد گرما میدهد روشنایی میبخشد و آن است که تعیین میکند فاصله را سرعت چرخش را و شکل مدار را. یعنی یک خدای مطلق است. (زیادی گفتم ولی تعبیر کمترش رو پیدا نکردم چی بگم). مثل یک پادشاه. زندگی هم میچرخد گاهی پشت به دل گاهی رو ب دل گاهی شب است و گاهی روز. زندگی برای خودش جریان دارد. یعنی زندگی جریان دارد ولی در حالت کلی دل سایه روی آن می اندازد. درحالت گلوبال متاثر از ستاره ی مادر.

این دوجمله با هم فرق دارند حالا؟
اره فرق دارند ولی نمیدونم چجور فرقشون رو بگم.
گفتم دیگه . پس هم گلوبال شد هم لوکال. شت باید رید بهش پس.
..............
کمی بعدا نوشت : عجیب اثر دارد حتی چند خطی نوشتن. در مودب و دست به سینه نشستن افکارم 😆

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۸ ، ۱۴:۳۶
مریم بانو

حکم دل است، که مشکل است
حکم دل است، که باختم همیشه است
حکم دل است، که رفتن مشکل است
حکم دل است، که صورتم خیس است
حکم دل است، که دو دستم در هم است

راست میگه ها
حکم دل نبود ، انقدر نمیباختم...
ارزششو داشت ولی؛
دلم برای دلم میسوزه...

نمیدونم چجوری میتونم دست بکشم رو موهاش، دستاشو بگیرم، نازش کنم، دلمو
نمیدونم چجوری

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۸ ، ۰۱:۵۵
مریم بانو

ی شب تو خوابگاه تا4 شب مریم حیدرزاده گوش میدادم زیر پتو با هنزفری
امشب دوست داشتم علیرضا قربانی گوش بدم
دوبیت شعری که از عصر رژه میرن تو سرم
بخونه وباهاش زمزمه کنم...
دوست داشتم یه معجون بود یه معجون عجیب بود
چکارمیکرد؟
خودمم نمیدونم
میخوردی بعد همه چیز ب طرز عجیبی خوب میشد
خوب یعنی چی؟
نمیدونم
من....
خخخ جالبه ؛ چه قشنگ میریزه پایین اشکام...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۸ ، ۰۱:۱۰
مریم بانو

هنوز تو این فازه که من یه شوهری بکنم ب جای باباش ک رقص مثل شوهرش سوسن بلد باشه. میگه شوهر سوسنی بکن(یعنی مثل شوهر سوسن). مامانم بهش میگه اگر من چندتا نوه داشتم مثلا 4  5 تا تو لوس نمیشدی عزیزکرده نمیشدی. بعد میگه خب الان ک من هستم پس مامان یه چندتا شوهر دیگم بکنه تا چندتا بچه داشته باشه و تو چندتا نوه
(یعنی فکر میکرد که با یک شوهر میشه فقط یه بچه داشت. نمیدونم چرا این فکرو میکرد درحالیکه معنی خواهر برادر رو بلده😰)
شب اومدیم پایین یه کمی حرف زدیم موقع خواب . بعد:
میگه: یکی که دوست داشته اسمشو بگو
فکر میکنم
باز میگه اسم یکیو ک دوست داشته بگو دیگه
میگم مثلا پارسا
میگه خب ببین پارسا دوست نداشته برا همین باهات ازدواج نکرد و تو با بابا علی ازدواج کردی که دوست نداره
😐😐😮😮😨😨😨😨😨😲😲😲
اخر نفهمیدیم پارسا دوستمون داشته یا نداشته😅😅
...........................
11 روز گذشت. هیچ مکالمه ی مشابهی نداشتیم یهوی بعد 11 روز . شب موقع خواب :
مامان میخاستی با پارسا ازدواج کنی. اخر خب چرا ازدواج نکردی؟؟؟
و با تعجب ب قیافه بهت زده من نگاه میکنه. بعد این روزها خیلی عجیب بود برام ی مکالمه ساده و بی اهمیت رو یادش مونده بود
هیچی نمیگم بحث رو عوض میکنم کلا یادش بره
.............................
تو خیلی مهربونی گل گلی من
نیدلینگ کردم اومدیم مهمونی عمو دیدیم زن دایی ها هم هستند
نتیجه این شد ک من برم تو اتاق اصلن منو نبینند
موقع شام ک میخاستند بیان طبقه بالا رفتم تو اتاق.
شام تو اتاق خوردم و اونجا بودم. همش میامدی بهم سر میزدی
بعد شام اومدی گریه کنان. میگفتی قلبت شکسته 10 تا چون صورتم اینطور شده. گفتی بی من کیک نمیخوری
اومدی ی بشقاب دستت بود. توش سه تا البالو بود. گفتی کیکت رو خوردی اما الوهاش رو نخوردی برا من اوردی. من میدونستم تو چقدر زیاد البالوها رو دوست داری. گفتی اوردم تو بخوری. گفتم بیا باهم میخوریم خیلی خوشحال شدی. باهم خوردیم
فکر کردی من کیک نخوردم یکمی بعد دوباره با ی بشقاب کیک اومدی نمیدونستی کیک خوردم.
بعدا فهمیدم رفته بودی به کسی ک کیک میزاره گفته بودی بازم بهت کیک بده و اوردی برای من
...........
خیلی دوست داره صورتشو و لپشو بماله ب صورتم
از وقتی نیدلینگ کردم نمیتونه و انگار ک در عذابه
همش میگه میخام خودمو بمالم ب صورتت نمیتونم
امروز صبح از خواب بیدار شد کمی ک گذشت ی راه حل ب ذهنش رسیو گفت مامان البوم عکسا رو بیار
البوم رو اوردم
خودشو میمالید به عکسهام☺
..............
سه روز از اون اخرین باری ک از قضیه ازدواج و پارسا حرف زو گذشت
امروز یهو موقع بازی کردن با فکر میگه: مامان تو خودت میخاستی با پارسا ازدواج کنی یا با علی آقا؟؟

هیچی نمیگم یادش بره

رسما به غلط کردن افتادم چ گیری کردیما  

..................

با دخترک
میگم ب نظرت کی موهامو بافته؟
میگه : .....
اسم افراد خانواده رو اول میاره (مامان جون خاله اقاجون علی اقا خودت) بعد چندتایی اعضای فایل و خودمو میگه و هی تو فکره
هرکدومو میگه میگم نه
اخرش دیگه اسم نمیگه با یه جمله شرح میده
ی جواب متفاوت میده میگه : کسی که دوستت داره موهاتو بافته
درواقع به طرز هنرمندانه ای پاسخ رو گفت
میخندم . میگه خببب حالا ک درست گفتم اسمشو خودت بگو 😅
.................
یه کارت دست گرفته اومده جلو
میگه : مریم ایا شما با علی اقا حاضرید ازدواج کنید؟
میگم بله
میگه : علی آقا آیا شما در خانه دعوا نمیکنید؟
 و ادامه میده : آیا شما همه ی کارهای خانه را انجام میدهید و غذا بپزید و جارو کنید
درواقع یه صحنه از عقد دخترخاله رو دید ک روبروی هم ایستادن از این حرفا میزنن. خودش خلاقیتم ب خرج داد ساخت برا مارو 😆

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۸ ، ۱۹:۱۹
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید