روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۵ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

دارم فایل های لب تاب رو مرتب می کنم . یه فایل ورد پیدا میکنم که فکر میکنم برای یکسال قبل باشه احتمالا حدودا یکسال قبل نوشتمش یا کمتر:

 

خانومی رو می‌شناسم که با شوهرش قهر کرده. بعد از کلی دعوادفعات مختلف دعوا سر اینکه:

چرا مرد  به خواهرش توجه کرده

چرا خواهرش مریض بوده  بردتش بیمارستان

چرا برای  خواهراش هدیه میخره

چرا اگر خواهراش کاری داشته باشند براشون انجام میده

چرا به مادرش محبت میکنه

چرا تو جمعی که خانم‌ها هستند میخنده

چرا با خانم‌های جمع زیاد حرف میزنه

چرا خانم همکارش باهاش تماس گرفته

چرا در مورد آب و هوا بیشتر از حد معمول با خانم همکارش حرف زدن

و……….

 

به خودم فکر میکنم

علی تمام این کارها رو میکنه و من تا حالا از هیچکدوم ناراحت نشدم. هیچ کدوم حتی یکبار هم سبب دعوامون نبوده.

فقط یه بار اوایل خیلی اوایل از فاطمه دختر خواهرش خیلی تعریف می‌کرد همش می‌گفت دوسش داره خیلی دختر خوبیه و …… و من هنوز فاطمه رو ندیده بودم و از فاطمه ای که ندیده بودم به شدت بدم میمومد. که بعد وقتی دیدمش دیگه اون حس از بین رفت و عادی شد برام

 

این تنها موردی بود که تو دلم از ارتباط یک خانم با علی که دخترخواهرش بود ناراحت شده بودم.

دیگه هیچ وقت از هیچی ناراحت نشدم. از تعریف کردن هاش از خانم‌های دیگه از حرف زدن هاش با خانم‌های دیگه با دخترهای فامیل از شوخی کردن هاش با خانم ها (لاس نمیزنه البته) . از توجهش به مادر و خواهراش. حتی یک بار یادم نمیاد ناراحتم کرده باشه این چیزا.

مطمین بودم از اینکه علی مال منه و این چیزا کوچکترین خللی به رابطه مون وارد نمیکنه. یه تفریح گذراست و اهمیت به خانواده

و انقدر همیشه بهش اعتماد داشتم و دارم که میندونم اینجور مسایل اصلن براش جدی نیست که بخواد منو آشفته کنه.

 

اما چی میشه که آدم آشفته میشه؟؟؟؟

 

چی شد که منجر شد به دعوای مفصلی بین اون خانم و شوهرش.

نمیدونم؛ اما :

 

شاید مطمین نیست که شوهرش همیشه مال خودش باشه

شاید همیشه ترس از دست دادنش رو داره و این‌ها رو نشونه مربوط به از دست دادنش میبینه

شاید حس میکنه اگر حواسش به این چیزا نباشه مرد ازش دور میشه یا بقیه میتونن تصاحبش کنن

شاید میترسه که بقیه به دستش بیارن و این از دستش بده

شاید میترسه محبت و توجه مرد رو از دست بده

شاید خیلی دوسش داره زیادی دوسش داره

شاید بهش اعتماد نداره و از شکست و پس زده شدن و کنار گذاشته شدن میترسه

 

من نمیدونم. ولی میدونم که اگر تو زندگی میخوای همه چیز خوب پیش بره رو خط اعتدال راه برو.

نه کسیو بیش از اندازه دوست داشته باش نه از کسی بی اندازه نفرت داشته باش.

اگر افراط و تفریط نداشته باشی تو امور مختلف تو همه چیز. بعد میتونی مسایل رو بهتر پیش ببری. دیگه از اتفاقای مختلف زیادی ناراحت یا زیادی خوشحال نمیشی

اعتدال تو دین تو مَحبت کردن به افراد تو خوشگذرونی کردن تو خرج کردن تو همه چیز

 

باید اعتدال رعایت کرد حتی تو دوست داشتن آدم ها

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۱ ، ۰۱:۴۸
مریم بانو

در اوج یک عالمه کار, مانتو‌ کرمی ای که میخاستم بپوشم رو‌ درست کردم شستم اتو‌کرده اماده و مرتب، رفتم شال خریدم ک ب مانتوم بیاد،
کلی فکر کردم چیکار کنم چی بپوشم قشنگ باشه
همش خودمو تو آینه و تو شیشه مغازه ها چک کردم
کلی هم ذوق کردم واسه دیدن دوباره اش
کلی خیال‌ شیرین ساختم، اما


او نیامد...
میدونست من ۲۳ ام آزمون تولیمو دارم اما وقتی پیام بهش دادم و سوال پرسیدم و بعد زنگ زد که جوابمو بده تعجب کرد که تهرانم
اصلن یادش نبود که من میام
اصلن یادش نبود، اصلن

 

یه جوری شدم وقتی دیدم حتی یادش نیست ک قراره بیام

 

فکر کردم باهم‌ نهار میخوریم و بعدش ی بستنی حسابی

رفتم دنبال کارام، دیگه زنگ نزد ، نزد، نزد تا ساعت شد ۳ دیدم ساعت نزدیک ۲ دوبار زنگ زده اما من مترو بودم و انتن نداشتم،

نهار نخوردم منتظر بودم بیاد باهم نهاز بخوریم حتی منوی چندتا اغذیه فروشی هم چک‌کردم و هی گفتم الانه ک بیاد، هیچی نخوردم

 

بهش زنگ زدم ، اولش گفت : بیا اینجا
من اخع باید برم مگه؟؟؟؟؟؟؟
برعکس شده
گفتم نه من خسته ام و .....
 گفت خب صبر کن من بیام نیم‌ساعت چهل دقیقه ای پیش‌هم باشیم

داشت تعارف میکرد معلوم‌بود دلش نیست بیاد یا خسته بود یا هرچی
گفتم نه طول میکشه تا تو بیای و‌..... خیلی طول میکشه

گقت اره راس میگی ، اما رسیدی بهم خبر بده

نیومد..
یه چیزی گلمومو فشار داد..


اصلن واقعن فکرشو نمیکردم نیاد

اما نیومد

 

گلوم‌ درد گرفته چشمامم میسوزه

دوست نداشت بیاد

مثل قدیم‌ دوست نداشت‌بیاد ببینتم، وگرنه میومد وگرنه حواسش‌بود مرتب زنگ‌بزنه و‌ قرار بزاریم، اما... دوست نداشت...

به خودم میگم اخه مریم چقدر توقع میکنی، اصلن تو‌ مگه کی ش هستی که اینجور‌ توقع داری این کارو اون کارو برات بکنه

آره‌ راس میگی من هیچکسشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۱ ، ۱۶:۴۱
مریم بانو

می خوام بگم می ترسم

از ؛ از دست دادنت می ترسم

خیلی میترسم

می ترسم یه روزی بری

یه روزی نباشی

یه روزی بری

می ترسم از دستت بدم

و این فکر ته دلمو خالی میکنه

فکر به نبودنت

اگر نباشی اگر بری دیگه چه فرقی می کنه من کجا باشم اینجا یا اون ور آب ها؛ دیگه چه فرقی میکنه چیکار کنم و کجا برم

یه جور بد جور ته دلم خالی میشه بغضم میگیره

 

من خودمم خوب میدونم که اگر نبودمم زندگیت خیلی بهتر از این پیش می رفت

اما من از بی تو موندن می ترسم

از اینکه تو تنها بمونی هم می ترسم

از اینکه غصه بخوری از اینکه تو سختی ها تنها باشی

نمیتونم

 

 فال می گیرم. خانمه میگه یه زن مطلقه هست که بینتون جدایی میندازه

 

یهو دلم خالی میشه

 

من نمیتونم بدون تو زندگی کنم

بدون تو میمیرم

 

من نمیزارم تو بری نمیزارم چیزی جدامون کنه ؛ نمیزارم

 

اما

.

.

باید بزارم

 

اما

.

.

نمیتونم

 

دچار گشته ام به تو

باشی یا نباشی

من که عوض نمیشم

قلبم عوض نمیشه

 

کاش برای همیشه دوستت داشته باشم

کاش برای همیشه دوستم داشته باشی

کاش برای همیشه برای هم بمانیم؛ کاش...

 

من دچار گشته ام به تو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۰۱ ، ۱۵:۳۴
مریم بانو

نوشته ی ۲۰ اسفند ماه ۱۴۰۰:

 

من امروز چیز جالبی رو‌کشف کردم، 
امروز فهمیدم که از بعد عمل دماغم دیگه نوک زبونم به نوک دماغم نمیرسه 
قدیما زبون دراز بودم نوک هاشون بهم میرسید 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۰۱ ، ۱۲:۳۵
مریم بانو

چند روزیه یه حسی دارم

یه حس بدی دارم

می نویسم که بمونه

یه چیزی هی مثل سوزن بهم فرو میره

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۱ ، ۰۱:۳۳
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید