دچار
می خوام بگم می ترسم
از ؛ از دست دادنت می ترسم
خیلی میترسم
می ترسم یه روزی بری
یه روزی نباشی
یه روزی بری
می ترسم از دستت بدم
و این فکر ته دلمو خالی میکنه
فکر به نبودنت
اگر نباشی اگر بری دیگه چه فرقی می کنه من کجا باشم اینجا یا اون ور آب ها؛ دیگه چه فرقی میکنه چیکار کنم و کجا برم
یه جور بد جور ته دلم خالی میشه بغضم میگیره
من خودمم خوب میدونم که اگر نبودمم زندگیت خیلی بهتر از این پیش می رفت
اما من از بی تو موندن می ترسم
از اینکه تو تنها بمونی هم می ترسم
از اینکه غصه بخوری از اینکه تو سختی ها تنها باشی
نمیتونم
فال می گیرم. خانمه میگه یه زن مطلقه هست که بینتون جدایی میندازه
یهو دلم خالی میشه
من نمیتونم بدون تو زندگی کنم
بدون تو میمیرم
من نمیزارم تو بری نمیزارم چیزی جدامون کنه ؛ نمیزارم
اما
.
.
باید بزارم
اما
.
.
نمیتونم
دچار گشته ام به تو
باشی یا نباشی
من که عوض نمیشم
قلبم عوض نمیشه
کاش برای همیشه دوستت داشته باشم
کاش برای همیشه دوستم داشته باشی
کاش برای همیشه برای هم بمانیم؛ کاش...
من دچار گشته ام به تو