این روزها که برای تو مینویسم
دخترک کوچولوی من
دیروز کاردستی ای که با هم درست کرده بودیم بردی مهدکودکت
اولین کاردستی مشترک من و تو بود
و چنان ذوق زده بودی که انگار همه دنیا رو بهت دادند
توی هر کوچه و خیابون با شوق به ادمهای اطرافت نگاه میکردی ببینی کی تو و کاردستی ات را میبینه
و اگر کسی میدید و تعریف میکرد کلی خوشحال میشدی
پریشب که درست کردن کار دستی ات تموم شد
منو غرق بوسه ساختی
فصل ها را درست کردیم بدون بهار
بهار جایی نداشت........
تابستان بود و پاییز و زمستان
با برگ های خشک پاییزی زمستان با آدم برفی اش
خلاصه حظ کردی تمام و کمال
البته بماند که دست ها و پاهایت رو گواشی کردی با رنگ آبی و دعوایمان هم شد
................................................................................................................
اواخر آبان با شروع جشنواره تاتیر کودک و نوجوان تو اولین تجربه در رفتن به یک سالن تاریک را تجربه کردی
عجب هفته خوبی بود.
جشن خیابانی که از سر ذوق میرقصدی و تا به خود میامدی سر به زیر میشدی
تاتر هایی که رفتیم و عکس گرفتیم و دست زدیم
...........................................................................................................
و برف هم بارید
25 آبان بود به گمانم که اولین برف امسال را دیدیم
از خانه که بیرون می رفتیم باران میبارید
و تو رویه ی چتری که خراب کرده بودی همراه خود آوردی و روی سرت میگرفتی
رفتیم با هم نمایش
رفتیم نمایشی که قدت نمیرسید ببینی و من تمام مدت بغلت کرده بودم بالا روی دستانم تا ببینی
این یعنی دوستت دارم
رفتیم نمایش چارلی و کارخانه شکلات سازی. و در نهایت آن شب تو به این نتیجه رسیدی که چارلی چارلی نیست و آن دختره ی لوس جیع جیغو چارلی است که برنده مسابقه میشود :))
موقع برگشت بود که دیدیم برف میبارد
برف برف برف میباره....
""
تا دوباره صدامو درآره... برف برف برف میباره
جای برف باز میشینی کنارم. مطمئنم دیگه شک ندارم
گفته بودی دلت تنگ نمیشه پس چرا هی میای پشت شیشه
باز دوباره داره برف میباره
چه ساکت چه کم حرف میباره
""
و چه قدر هیجان زده شدی از دیدن برف. برف بازی هم کردیم با هم
همان برف کمی که روی نیمکت های پارک نشسته بود را برمیداشتی با دستان کوچکت گلوله میکردی و پرت به سمت من
توی یقه ام هم برف ریختی
میان شیشه های بخار گرفته و چشم های توی ماشین ها که خیره میشدند به ما . می دویدیم دنبال هم و برف پرت میکردیم به هم. که گور پدر تمام چشم های خیره شده به ما وقتی که تو میخندی
خوشحال ات را وامدار دیگران نکن.
این خاطره های خوبمان بماند برای بزرگ شدنت
برای نوجوان شدنت
برای قهر کردنت با من
برای لجبازی هایت با من
برای وقتی که فکر میکنی دوستت ندارم یا توجهی ندارم به تو
برای وقتی که همه اینها یادت میرود
برای وقتی که روزی با عصبانیت سوال بپرسی؟ اصن چرا منو ب دنیا آوردی؟؟
چون میخواستم باهات برف بازی کنم و تو قهقه بزنی وسط تاریکی شب:))