راه اشتباه
4 آذر رفتیم کافی شاپ با علی
یه کافه ی لاکچری از اونا ک دوست دارم یه محیط درست و حسابی که نفس آدم نمیگیره
اولین کافه دونفره مان بود
چرا اولین انقدر دیر
چون هربار حساب کردم و کتاب کردم. هربار حرف رفتن شد این من بودم که گفتم نه. من بودم ک گفتم همین بستنی فروشی توی خیابان بیشتر میچسبد حتی گاها یک بستنی دونفره. که بازهم با اصرار من بود برای پس انداز بیشتر
و خیلی چیزهای به جایش نبود. از بس که من حساب و کتاب کردم که مبادا هزارتومن اینجا دوهزارتومن آنجا سه هزارتومن فلان جا و... زیادی خرج نشود
و نتیجه خوبی در پی نداشت
نه آن هزارتومن ها وضع مادی ما را بهتر کرد
نه چیزهایی که به موقع اش تجربه نکردیم جایش پر شد.
حتی در این اولین کافه دونفره مان که به خودم میگویم یکبار برویم و حالش را ببریم. بازهم در منو اولین چیزی که نگاه میکنم قیمت هاست. از روی قیمت ها سفارش میدهم.
چیزی شده مثل یک عادت. حتی وقتی پول هم باشد چیزی مثل یک عادت اشتباه
و چقدر سخت است ترک اینگونه عادت ها
دست کشیدن از حساب و کتاب کردن
کتاب زن واسپرده را همان موقع ها که خواندمش باید دوباره و سه باره تکرار میکردم انقدر که این عادت حساب کتاب کردن به این شدت در من حکمفرما نباشد.