روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

  امروز ۲۹ مرداده
خونه مادر علی بودیم نشسته بودم روی‌ زمین و به مبل تکیه داده بودم، دخترک روی مبل بود و با موهام بازی میکرد، ک یهو گفت مامان موی سفید داری،
اول فکر کردم اشتباه دیده، ولی بعد که برام کند و داد دستم، 
جا خوردم
گفت مامان بازم هستا ، زیاده
ته دلم یه جوری پر غصه شد
بهش گفتم کو ببینم
نشسته بود بالای سرم و موهای سپیدم میکند و‌ میداد دستم، بعدم شونه برداشت و شروع کرد شونه‌ کردن
فهمید ک از دیدن موی سپید ناراحتم
شروع کرد ازم تعریف کردن، وای مامان موهات چقدر بلنده، چقدر موهات خوشگله، پایین موهات فر داره
با مهربونی با کارش ادامه میداد تا تلخی پیدا کردن تارهای سپید رو‌ فراموش کنم

میدونی،‌ جا خوردم، همیشه وقت شونه میکردم نگاه میکردم موهامو و هیچ‌ تار سپیدی ندیده بودم، و‌حالا فهمیدم دلیلش‌این بوده ک کناره های سرم‌نبوده بلکه از بالای سرم بوده ک به پشت می رفته و برای همین من ندیده بود،
دوست داشتم بشینم گریه کنم، قدمی به پیری نزدیک‌ شدم، قرار باشه ۶۰ سال هم عمر کنم، الان نیمه دومشم
دیگه‌ دیره ، دیگه وقت واسه همه چی دیره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۰۱ ، ۰۱:۲۵
مریم بانو

  My parents think I'm fine.
My friends think I'm fine.
Some days even I think I'm fine.
But I'm not. I'm not fine at all. And I don't know how much longer will I be able to pretend.

مامان و بابام فکر می‌کنن که من حالم خوبه.
رفیقام فکر می‌کنن که من حالم خوبه.
یه روزایی حتی خودمم فکر می‌کنم که حالم خوبه.
ولی خوب نیستم. اصلاً خوب نیستم.
و نمی‌دونم تا چقدر دیگه می‌تونم توانایی تظاهر کردن رو داشته باشم :)
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۱ ، ۱۵:۵۸
مریم بانو

چندین ماهه ک کلنجار میرم و با خودم فکر میکنم

ولی میخام الان‌ به‌خودم بگم، اون آدمی نیست که من فکر میکردم باشه.

نه اینکه ازش بت ساخته باشم نه، 

من فقط اشتباه شناختمش

و‌ تو‌ این چند ماه انگار ک به خودم بگم نه،  من اشتباه میکنم، 

ولی در نهایت اینکه، نه، من درست میگم

من اشتباه شناختمش، و اینم از ناکامل بودن و ناقص بودن این رابطه بود، نه مشکل فهم و‌ درک من، این اون کسی نیست که تورو راضی کنه از همه جنبه ها، خوبه که بت نساختی و‌ خوبه که پذیرفتی شناختت اشتباه بوده

میخام اینجا بمونه،

میخام اینجا بمونه که یادم نره، که دیگه خودمو گول نزنم، که یه موقع یه روزی چشمامو رو واقعیت نبندم و تصمیمات از سر احساس نگیرم که بعدن بخوام تاوان سنگینشون بدم

میخام فراموش نکنم که، مریم این آدمو تو اشتباه شناختی، مقصر هم نبودی، رابطه ی اینجوری به شناخت درستی هم نمیرسه، فقط همین

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۰۱ ، ۱۳:۰۲
مریم بانو
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ مرداد ۰۱ ، ۲۲:۵۷
مریم بانو

 

کلاس زبان بحث ریسک
معلم پرسید اهل ریسک هستی
گفتم نه ، من خیلی احتیاط کار هستم و ب همه جنبه های یک کار فکر میکنم اگر درصد ریسکش خیلی پایین باشه انجام میدم و‌ در غیر این صورت نه
تو راه خونه بازهم ب این سوال فکر میکنم آیا من آدمی هستم ک ریسک نمیکنم؟
آیا آدمی ک ریسک نمیکنه تو جنگل‌ سکس میکنه؟
آیا دنبال تجربه های جدیده؟
یه عالمه چیز دیگه میاد جلوی ذهنم جنگل، دانشگاه تهران، آمادی رفتن و...
واقعن خود آمادای رفتن و ی زندگی مستقل تشکیل دادن ریسک خیلی بزرگی بود خیلی
حالا حواشیش ب کنار
من شاید ترسو باشم ک هستم اما انگار اهل ریسک هم هستم. درحالیکه جالبه ک همچین فکری در مورد خودم نمیکردم
یادم میاد ک چند روز پیش خواهری همینو گفت بهم، گفت تو ریسک نمیکنی اما یهو ریسکای گنده ای میکنی، مثل قضیه مهاجرت، فکر نمیکردم اهلش باشی، اهل این ریسک بزرگ ، ریسک ب قیمت تمام زندگی، بزرگترین ریسک زندگیتو داری میکنی

انگار راست میگه، همین تصمیم برای مهاجرت خودش‌ یکی از بزرگترین ریسک هاست

در حالیکه همیشه فکر میکردم آدم ریسک کننده ای نیستم، اما انگار اینجورام نیست
شاید هم این ب خاطر دیدگاه اطرافیان بود، اطرافیان دیده بودن من تو کارهام همیشه محتاط عمل میکنن کارهای عادی مثل درست کردن آتیش یا از کوه بالا رفتن یا شنا کردن تو‌ دریا یا حرکات خطرناک انجام دادن
این مدل کارا
و همیشه بهم میگن تو آدم محتاطی هستی اهل ریسک نیستی
و انگار این همیشه تو ذهنم نقش بسته بود،  اما مثل اینکه تا حالا اشتباه درمورد خودم فکر میکردم، انگار اهل ریسکای بزرگم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۱ ، ۱۹:۴۳
مریم بانو

پر از درد و خشمم از همه ، از همه آدم ها

ماهی واسه من همه بود...

 

من برای این درد سوگواری هم نکردم 

فقط خودمو مشغول کردم 

مشغول همه چیز تا درد یادم بره

و کار کرد

درد یادم رفت

اما وجود داره

وجودم پر از درده

پر از خشمه

و خالی نمیشه

فقط وقتی سرم خلوت میشه حسش میکنم به همون قوت قبل هست به همون شدت میتونه ویران و پریشانم کنه حتی ذره ای کم نشده. انگار دلم پر از زخم باشه و من فقط تمام بخام روش رو ببندم تا نبینم و مسکن بخورم تا حسش نکنم

 

و باز سرم رو گرم میکنم تا بهش فکر نکنم تا فراموش کنم

ولی بعضی شبا

بعضی خواب ها 

یادم میاره

مثل دیشب

مثل دیشب که یه خواب رو دوبار دیدم

خواب دیدم با ناراحتی بیدار شدم دوباره خوابیدم و همون خواب رو دوباره دیدم

 

خواب دیدم یه جایی هستیم مثل یه جنگل، ماهی هست و چندتا دختر دیگه. منو مسخره میکردن با هم،

من کم نیاوردم جلوشون و نشون دادم که برام اهمیتی نداره

اما ماهی اومد گفت میخاد بندازتم بیرون از اون جمع 

بلندم کرد مثل وقی آدم یه کیسه رو میندازه روی شونه اش و حرکت کرد واقعن داشت منو میبرد نمیدونم کجا گفت میخاد بندازتم بیرون

و میخندید و دخترا میخندیدن بهم 

فقط آروم و با بغض در گوشش گفتم : ماهی من دوستت دارم این کارو با من نکن

 

ولی توجه نکرد. میخندیدن بهم

 

از خواب بیدار شدم

دوباره خوابیدم، 

چقدر وحشتناک بود

دوباره همون خواب

دوباره همون حرفو بهش زدم،

ماهی من دوستت دارم این کارو با من نکن...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۰۱ ، ۱۴:۴۴
مریم بانو

مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند

ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلت
هرچه جز یاد مرا با خاک یکسان می‌کند

با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کی پشیمان می‌کند؟

مثل مادر عاشق از روز ازل حسرت‌کش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند

اشک می‌داند غم افتاده‌ای مثل مرا
چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند

عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
درد بی‌درمانشان را مرگ درمان می‌کند

***

  مژگان عباسلو 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۰۱ ، ۱۹:۱۳
مریم بانو

میگم بیا بادمجون بخور

میگه اینجا کاغذ و مقوا هست همینا رو میخورم

منظورش اینکه کاغذ بخوره بهتر از بادمجونه

 

میگه : مامان دلم هوس پارک کرده

و ادامه میده: خودم نه ها ؛  دلم پارک می خاد من چکارش کنم. مامان من پارک نمیخام ولی میشه دلم ببری پارک . خودمو نبرا دلمو ببر آخه من ک پارک نمیخام دلمه که پارک می خواد

می خندم. یاد حرف مشاورش می افتم که تقریبا ۳ ماهه داریم میریم پیشش

میگفت هوش کلامی این دختر فوق العاده بالاست. از همه خانواده شما که خیلی بالاتره و حتی از منی که مشاورش هستم هوش کلامی بالاتری داره و هرچی هم سنش بیشتر بشه هوش کلامیش هم بیشتر میشه.

گفتم منظور شما روابط اجتماعیه آخه خانواده پدرش هم روابط اجتماعی  خوبی دارن؟

گفت نه نه  منظورم به کار بردن جملات و کلمات و کیش و مات کردن حریفش با کلماته. طوری با کلمات بازی میکنه که تو دیگه هیچ حرفی برای گفتن در مقابلش نداری

می خندم میگم آره بعضی وقتا حرفای بامزه ای میزنه

میگه نه تنها من بلکه وقتی حرف های این دختر رو برای همکارایی تعریف می کنم که ۳۰ سال سابقه کار با کودک دارند از شنیدن این که یه بچه ۷ ساله این جملاتو گفته متحیر میشن

میگفت این دختر پتانسیل اینو داره که یه وکیل عالی بشه . وکیلی که با همه مدارکی که بر علیه موکلش هست اما کاری کنه که موکلش پیروز دادگاه بشه. وری حرف بزنه که حتی منطق و تحلیل و آنالیز رو هم زیر سوال ببره ؛  و هرکاری مربوط به سخنوری این دختر درش درخشان خواهد بود ؛ بسیار درخشان؛ دخترت کمی که بزرگتر بشه طوری با حرف زدن کیش و ماتت میکنه که خودتم نمیفهمی جریان چیه. بزرگتر هم بشه ازدواج کنه یا اگر با پسری باشه؛ پسره رو مثل موم تو دستاش میچرخونه

 

انقدر از نشانه های هوش کلامی فوق العاده بالای دخترک گفت که داشت دیگه حسودیم میشد. گفتم من فکر کنم با این شرایط و نشانه هایی که گفتید هوش کلامیم صفره دقیقا صفر laugh :) laughlaugh

 

 

برام جالبه . من میدونستم که زرنگه و بلده چجور حرف بزنه اما نمیدونستم این یه نوع هوش هست به اسم هوش کلامی و فکر میکنم ما چون خانواده اش هستیم این حرف زدنش دیگه عادیه برامون ولی بقیه وقتی می شنوند متوجه تفاوتش میشن.

یهو یادم می افته که این تفاوت حرف زدنش با بقیه بچه ها رو چقدر آدمهای مختلف هم بهم گفتند؛ چندتا از همسایه هامون نه یکی بلکه چند نفر؛ چندتا از فامیلامون ؛ و یادم میاد این دختر چقدر ضرب المثل بلده و جالبه که همه رو به موقع به کار میبره. همین امروز یه طوری شد و به مامانم در جوابش گفت : جوجه رو آخر پاییز میشمارن مامان جون. واقعن یه بچه ۷ ساله انقدر ضرب المثل بلده ؟؟؟؟

فکر میکنم این درصد بالای هوش کلامی یکی به دلیل محیطی هست که درش هست یعنی روابط با افراد بزرگتر و دیدن فیلم و سریال همراه ما و قسمت دیگه اش هم ارثی هست.

مامانم میگه به آقا رفته . آقا پدر بابام

آقا ؛ خوشحالم که دخترک شبیه تو باشه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۰۰
مریم بانو

پنج شنبه رفتیم تهران با علی واسه آزمونش

رفتم مدارک ازش بگیرم

از چشماش عشق می بارید

دوست داشتم همینجوری نگاش می کردم

 

قلبم هنوز میخوادش؛

من هنوز دوستش دارم...

 

ولی خیلی ناراحتم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۲:۱۸
مریم بانو

مینوازد گوش جان را ، همچو سازی دل شکسته …
هر چه که از دل برآمد ساده بر دل ها نشسته …
زمان میان من و او ، جدایی افکنده ست…
من ایستاده در اکنون و او در آینده ست‌…
چه مایه گشتم و آینده حال گشت و گذشت!
هنوز در پی آینده ، حال گردنده ست…
به هر قدم قدری گفتم از زمان کندم!
کنون چو می نگرم ، او ز عمر من کنده ست…
که سر برآرد ازین ورطه؟جز کسی که هلاک!
کمند شوق کنارش به گردن افکنده ست!
به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیم!
که راه دور تر از عمر آرزومندست…

به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیم
که راه دورتر از عمرِ آرزومندست
تو آن زمان به سرم سایه خواهی افکندن
که پیشِ پای تو ترکیبِ من پراکنده ست
به شاهراهِ طلب بیم نامرادی نیست
زهی امید که تا عشق هست پاینده ست
ز دورباش ِ حوادث دلم ز راه نرفت
بیا که با تو هنوزم هزار پیوندست
به جان سایه که میرنده نیست آتش عشق
مبین به کشتۀ عاشق که عاشقی زنده ست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۲:۰۷
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید