روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۳۱ مطلب با موضوع «آدمها» ثبت شده است

وقت نبود بنویسم. بنویسم بماند.

توضیحات پست قبل : بامدادان:

texlive ubuntu

گاهی اوقات وقتی فکر میکنی از این همه راه رفتن خسته شدی و دیگه نا و رمقی برات نمونده دقیقا همون موقعست که اگر یه بیل دیگه بزنی به طلا میرسی. وقتی حس میکنی به تهش انگار رسیدی(هرچند ته نباشه) ولی وقتی حس شکست میکنی . اگر فقط یه کم دیگه تلاش کنی موفق میشی

نشسته بودم پای لب تاب و مثل دختر بچه های اول ابتدایی که نمره املاشون کم شده گریه میکردم. گریه می کردم و سرچ میکردم و دستورات میزدم و درست نمیشد که نمیشد. یه کم استراحت کردم نشستم یه گوشه سرم تکیه دادم به دیوار و فکر میکردم. ۶ صبح بود دیگه ۳   ۴ ساعتی میشد داشتم کار می کردم طی دو هفته اخیر همش روش کار کرده بودم و درست نشده بود. گفتم تلاش آخرمو میکنم و میرم میخوابم , و فردا صبح میرم یکیو پیدا میکنم. تو همین تلاش آخرم بود که لابلای اشکهام پیام سبز موفقیت رو توی برنامه دیدم. درواقع باورم نمیشد درست شده باشه حتی روز بعدش هم باورم نمیشد انقدر بهش ور رفتم هی بستم باز کردم دیدم آره واقعا درسته.

آره پس دست از تلاش برندارید. شاید لحظه آخر موفقیت جلو روتون باشه

.........................................................................

شادی:

ماجرای لباس و خاله

تلفن زد بهش گفتم من شادیم این چیزا نیست. گفت تو الان بچه ای هنوز نمیفهمی از بس سرت تو کتاب بوده این چیزا رو متوجه نمیشی

حرف زدیم و حرف زدیم و نتونستم قانعش گنم. عصر اومد خونمون بهش گفتم من تو دیوار یه سری لباس قشنگ دیدم قیمت هم مناسب ۲۰۰ ایناست بریم بخرم. نگاه کرد گفت بد نیست ولی اول بریم یه دور بزنیم.

بلاخره نتونستم راضیش کنم نمیخام و منو برد. تو همون مغازه های اول یه لباس آبی دیدیم که میگفت خیلی بهت یاد دیگه ۲   ۳ ساعتی گشتیم بازم و در نهایت گفتم بریم همون لباسهایی که تو دیوار دیدم بخریم. گفت بریم لباس آبی رو پرو کن و به زور رفتیم. پرو کردم تو اتاق پرو بودم و نفهمیدم خالم رفت لباس رو پولشو داد و حساب کرد. شوک زده شدم وقتی اومدم بیرون و گفت مریم بیا بریم خونه دیر شده دیگه و لباس هم دست گرفته بود. لباس آبیه شد ۲ میلیون و ۵۰۰ هزارتومن و لباس دخترک هم بود نزدیک ۳۰۰

اومدیم خونه باورم نمیشد یه لبای در حد ۲میلیون خریده باشم

همش فکر میکردم با ۲ میلیون چقدر کار میتونستم انجام بدم و این خاله جو گیر نذاشت

حالا ۲ میلیونی که حیف شد به یه طرف

یه طرفش منم که باید براش جبران کنم همش حس میکنم زیر دین هستم

 انقدر حالم بد شده بود فقط اومد نشستم کنار شومینه و سرم گذاشتم رو  زانوهام و به این خرید فکر میکردم.

حیف شد ۲۵۰۰ پول حیف شد

الانم بهش فکر میکنم حالم بد میشه لباسو نمیتونم توی کمد بزارم جاش نمیشه با کاور آویزونش کردم پشت در  که چشمم بهش نیفته

 

لطفا اگر برای اطرافیانتون هدیه میخرید یه هدیه معمولی بخرید چون اگر گرون باشه فقط باعث شرمندگی و زیر دین رفتن اونها میشید. لطفا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۰۴
مریم بانو

خیلی اوقات تعریف ادمها از یک مفهوم یکسان باهم فرق داره

دو چیز رو باید یادبگیریم یکی اینکه تعریف یه مفهوم از نظر همه نباید یکجور باشه و تفاوت رو بپذیریم

دو اینکه به دیدگاه طرف مقابل احترام بذاریم و تا جای ممکن در روابط باهاش اونو در نظر بگیریم

مثلا میگن وقتی میخای عشق رو ابراز کنی به شیوه خودت ابراز نکن بلکه ببین از دیدگاه طرف مقابل ابراز عشق به چه شیوه ایه و تو هم اونجوری رفتار کن. وگرنه اگر تو به شیوه خودت عشق رو ابراز کنی اون طرف نمیفهمه و همیشه هم از اینکه عشقی از سمت تو نمیبینه ناراضی و گله منده.

این تفاوت دیدگاه آدمها با همه که باید یادبگیریم بپذیریمش و بهش اهمیت بدیم.

در واقع : خودخواه نباشیم

این روزها از خاله ام پول میخام . و خالم بهم پیشنهاد داده به جای پولی که ازش میخام منو ببره بیرون و برام لباس مجلسی بخره چرا که عروسی هم نزدیکه.

و من هرچی میگن نه اون باز حرف خودشو میزنه

دیشب اومد اینجا و حرفهای جالبی زد میگفت مریم کیف جوونیت بکن لذت زندگیت ببر تو چقدر وقته لباس نخریدی بزار شاد باشی شاد زندگی کن شادی رو وارد زندگیت کن چقدر لباس تکراری میخای بپوشی

و از این دست حرفا

و من فقط میخندیدم

اون نمیفهمید که تعریف شادی و لذت و جوونی کردن از نظر من با اون فرق داره

و به شدت اصرار داشت که لباس نو برای مجلس خریدن یعنی شادی داشتن توی زندگی

و من هرچی میگم که من ترجیح میدم تو چیزهای که لازم دارم برام بخری

باز میگفت خب لباس مجلسی لازم داری دیگه

نشد بهش بگم شادی برای من لباس خریدن نیست بلکه تموم شدن مقاله ام هست و بعدش برم بالای کوه آهنگ بزارم با دخترک و دمنوشی که بوش مستم میکنه را بنوشم

این واقعا واقعا واقعا یه شادی خیلی خیلی خیلی بزرگ برامه. و عمیقا خوشحالم میکنه هرچند درواقع ادمی نیستم به ظاهر نشون بدم

جوونی کردن برام بوسه های وسط خیابونه نه نشون دادن و پز لباسام به بقیه خانم های فامیل

لذت بردن از زندگی برام . هیچی ولش اینو

چرا خالم فکر میکرد شادی و لذت بردن برام یعنی لباس نو خریدن و هرچی هم من میگفتم نه باز اصرار داشت :|

خب واسه اینکه خودش اینجوره شاید

 

وای خدایا ینی میشه این مقاله تموم بشه من برم رو کوه و  بشینم با خیال راحت در آرامش چاییمو بخورم. درحال حاضر رفتن به این سمت ته شادی منه واقعا

لطفا اصرار نکنید که مفاهیم فکری خودتون رو به دیگران تحمیل کنید. اگر کسی رو دوست دارید از دیدگاه اون سعی کنید نگاه کنید. خودخواه نباشید

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۳۹
مریم بانو

مادربزرگم میگه زن عموم گاونومن شیرده عه

زن عموم میگه عموم گاونومن شیرده عه

من میگم علی گاونومن شیرده عه

دارم فکر میکنم شاید هرکدوم از ما به نوعی و درموقعیت های گاونومن شیرده ایم و خودمون نمیدونیم

شاید منم گاو نومن شیرده ام

............................................................

گاو نه من شیرده:

 

یک خانواده روستایی گاو شیردهی داشتند که روزانه نه من شیر عاید این خانواده می کرد . هر من معادل سه کیلوگرم بود . نه من معادل بیست و هفت کیلوگرم می شد. بعضی از روزها که خانم گاو خلق خوشی نداشت بعد از اینکه خانم یا آقای خانواده با زحمت فراوان شیر گاو مزبور را می دوشیدند با یک ضربه پا ظرف شیر را واژگون می کرد و به این ترتیب همه شیر دوشیده شده هدر می رفت.

 

...............................................

کپی پیست:

مصداق این موضوع خیلی از آدم ها هستند که زحماتی می کشند (کلی کار خوب می کنند) ولی یک کاری می کنند که علاوه بر دیگران ، خودشون هم تعجب می کنند که چرا این کارو کردند. با این حال تمام کارهای خوبشون هم تقش بر آب میشود.

(با یه کار بد همه کارهای مهم خودشون رو از بین می برند)

حالا کمی فکر کنید و ببینید که آیا شما هم کاری کردید که تمامی ارزش کارهای قبلی تون را نابود کنه؟ اگه بگید نه که دیگه خیلی ......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۹ ، ۱۸:۵۰
مریم بانو

فکر میکنم به اون لحظه اصابت موشک که خلبان چکار کرد؟

مات و مبهوت بوده چند ثانیه شوک زده

ولی خودشم میفهمه کاری دیگه ازش ساخته نیست

شاید پیج میکنه تو میکروفن هواپیما و میگه: مسافرین عزیز متاسفانه یک موشک به هواپیما اصابت کرده و تا کمتر از یک دقیقه دیگه از آسمان به زمین خواهیم افتاد

و فکر میکنم اون موقع یه مامان دستای بچه اش را محکم میگیره تو چشماش نگاه میکنه و تو تکان های سخت هواپیما با لبخندی تلخ شیرین ترین دروغ رو میگه که عزیزکم نگران نباش چیزی نیست الان تموم میشه نترسیا من کنارتم. قوی هستیم با هم

15 کودک

15 کودکی که بابا یا مامانشون دستاشونو میگیرن و میگن: نگران نباش ما هستیم همینجا کنارت هیچی نمیشه عزیزکم

مرد و زنهایی که بیخیال به اطراف  دست در دست برای بار اخر همو میبوسند در گوش هم زمزمه میکنند : دوستت دارم

و بمب برخورد

 

و شاید هم سناریو چیز دیگریست

فرصتی نیست اصلا در لحظه تمام می شود. 

تنها یک چیز یک لحظه و یک آن پرمعنی ترین نگاه دنیا به عزیزانی که کنارتند 

و 

بمب برخورد

 

نمیدونم کدومش درسته. نمیدونم برای نگاه کردن به هم چقدر وقت داشتن . نمیدونم لپای کوچیک دختر کوچولوها بوسه باران شد از طرف مادر یا نه. نمیدونم پسرک ، عزیزش رو بغل کرد تو بغل هم بودن که پرواز کردن یا نه...

..........................................................................

شاید من بودم

نه رو آسمون . هرجا رو همین زمین هرجا

خوبه که آدم فکر کنه فرصت زندگی کمه خیلی خوبه. آدمو مهربون میکنه خوش اخلاق میکنه. نهیب میزنه به آدم که هییییییی

تند نرو با اطرافیانت اونا همیشه کنارت نیستنا

باعث میشه آدم از فرصت زندگی کردنش استفاده بهتری کنه. از وقتش

مهربون ترم کرده 

شاید یه روزی تنها و تنها به اندازه یک نگاه وقت بود 

..........................................................

سه روزه نخوابیدم درست هرشب موقع خواب کلی عکس از جلو چشمام رد میشه عکس دختر پسرا زن و مردا بچه ها ......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۸ ، ۱۸:۱۷
مریم بانو

1-یه روز باید رفت
یه روز باید همه چیتو بزاری و بری...


2-یه روز باید چشماتو ببندی و فقط بدویی با چشمان بسته انقدر که از پابیفتی ودیگه نتونی راه برگشتو پیدا کنی...

 


3- تا میتوانیم دوست بداریم زمانه درنگ و تردید و اما و اگر نیست. وقت تنگ است و فاصله بین بودن و نبودن بسیار اندک. انگار باید دیوانه وار دوست داشت و عاشقی کرد از بس همه چیز ب آنی وابسته است

 

1،2،3 ایهام.

 

4- 3 به یاد کشته شدگان پرواز تهران-اوکراین. 😢😢😢 آروزها امیدها هدف های بر خاک نشسته و چشمان منتظر برای همیشه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۸ ، ۰۱:۰۱
مریم بانو


وقتی اومد تو اتاق بوی عطرش فضا رو پر کرد.
زیبا بود
قشنگ لباس پوشیده بود و یه روسری کرم رنگ کاملا هماهنگ با مانتو و شلوارش
موهای قشنگی داشت. که بسته بود پشت سرش
بدنش مثل برف سفید بود
قشنگ حرف میزد. خیلی با ادب بود
تمیز بود
اندامش خوب بود. از معدود زنانی بود که جز به جز ویژگی های اندامیش خوب بود. (نکته مهمش اینجا بود که اصلا خودشو قبول نداشت و همش صحبت از عمل های زیبایی مختلف میکرد. و وقتی من از اندامش تعریف کردم فکر میکرد دروغ میگم. اخرش  به جون خودم براش قسم خوردم که بدونه راست میگم و واقعا همه چیزش خوبه)
اومده بود اپلاسیون
متولد 72 بود و 19 سالش بود ک ازدواج کرده بود. یه پسر7 ساله و یه دختر 3 ساله داشت. میگفت "با شوهرم فامیل بودیم از بچگی عاشق هم بودیم و همدیگه رو می خواستیم. 8 سالی میشه ک از عروسیمون میگذره."
حالا نگران و آشفته بود از دعوای هر شب شوهرش.
به جدایی فکر میکرد. به نظر میامد مصممه. و یه چیز دیگه هم ب نظر میامد. اینکه هنوز شوهرشو دوست داره. فقط میخاد براش ارزش قائل باشه بفهمه آدم مهم زندگی شوهرشه. تا پای رفتنش سست بشه.
کمی ک دیر شد به شدت مضطرب و پریشان شد. تمام بدن بلوریش یخ کرد. میترسید که شوهرش برسه خونه و ببینه این خونه نیست. و بازهم بهونه جدید برای دعوا راه بندازه

 همزمان هردو باهم یه چیز میگفتیم وقتی داشتیم با دوستش حرف میزدیم : تنها (فقط) مردی که زنش رو خیلیی دوست داشته باشه......
اروم میخندیم. و تاکید میکنیم رو کلمه *خیلییی* و سرمون ب نشانه تایید بیشتر تکون میدیدم
...

چرا چی میشه که از اونجا از اون عشق، به اینجا میرسن آدما؟؟؟
واقعا چی میشه؟
چرا کسیو نمیبینم که تو زندگی متاهلیش خوب و خوش باشه؟
چرا؟

به گلشون آب نمیدن نور نمیخوره خاکشو عوض نمیکنن کود نمیدن پاش.......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۸ ، ۲۲:۴۶
مریم بانو

 ژینا دوست دختر سابق شادمهر دوباره با شوهر سابقش رجوع کرد و پیجش پر از نمایشیه از خوشبختی و جالبه ک این دقیقا حس میشه ک همش نمایشه .شادمهرم ک رفته سفر ی جایی شبیه بهشته.

اگر بخام سخت نگیرم و اصل قضیه رو کلا زیر سوال نبرم. دو روزه دارم ب ملاکهای ازدواج فکر میکنم. و ب این نتایج رسیدم:  پولدار باشه رقصنده باشه. مهارت سکس داشتع باشه.
الکی هم نگید پول خوشبختی نمیاره. چرا اتفاقا برا خوشبختی پول لازمه
اون رقصنده بودنم یعنی کارش این باشه شاااااید این مورد بتونه جایگزین بشه با موزیسین حرفه ای بودن مثل شادمهر (نه کمتر)
اون دوتای اول واسه اینکه زندگی رو شاد و زیبا و پر هیجان میکنه (3 تاش مهمه: شاد زیبا پرهیجان). سومی هم واسه تداوم زندگی و محکم شدن طناب پیوند لازمه
اینم پیوست اضافه میشه: فیزیکم بلد باشه. خب اینم مهمه. واسه دید و نگاهیه ک فیزیک میده و اثری تو افراد میزاره.

همینا بسه.سفارش بدیم بسازن خخخخخخخخ همزمانم باید باشه . لازم و کافی.

عشق مشقم کشکه . اینا باشه عشقم یواش یواش ظهور میکنه . البته قبلا گفته بودم تو ی پست ک تو ی نظرسنجی هم کسایی ک سنتی و با شناخت ازدواج کرده بودند ناراضی و پشیمان بودند هم کسثایی ک با عشق . اینا ک گفتم باشه کافیه

 

نکته نوشت: ولی در کل همتون یه مشت آشغالید ک زن رو واسه کردن و کلفتی میخواهید.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۸ ، ۰۹:۲۵
مریم بانو

  

 

دوباره اومد پیشم. بهش گفتم اون پسره ک میخواستت چی شد. هست هنوز. گفت اره هست بهم گفته : خدا منو (پسره رو) دوست داشته ک شوهرت فوت کرده تا تو مال من بشی
بهش گفتم چرا خب روی خوش نشونش نمیدی
گفت: این ی کاسه ای زیر نیم کاسه اشه. وگرنه کی باور میکنه 30 سال منتظر من بمونه درحالیکه شوهر و بچه داشتم.  این جای کارش میلنگه
میگه شوهرم غذا براش خیلی اهمیت داشت
بهش میگم برای همه مردها غذا خیلی مهمه
میگه نه والا شوهرخواهرهام اینجور نیستن. شوهر من ب همه چیز اهمیت میداد الا به من
میگه : بعد از این همه سال زندگی تازه این یکی دو سال اخر داشتیم خوب زندگی میکردیم
میگه: رو همه چیزم حساس بود حتی نمیذاشت ی شورت توری بپوشم. وقتی ی بار پوشیدم باهام کلی دعوا کرد وقتی جوون بودیم. ولی حالا 2 ماه قبل از مردنش رفت خودش برای چند دست ست لباس زیر رنگ های مختلف و مدلهای مختلف خریده بود. ولی نموند ک ببینه پوشیدمشون

سالهایی ک از دستش رفتند...
از دست هردوشون...
..............................

دایی ام صدام میکنه میگه : مریم من خیلی وقتها به تو فکر میکنم. فکر میکنم باید طوری بشه که تو به چیزهایی ک استحقاقشو داری برسی
میگم : ممنون حس خوبیه آدم بفهمه یکی بهش فکر میکنه.
و دور میشم. فکر میکنم به حرفش. فکر میکنه من کی ام ؟؟
واقعا استحقاق چیو دارم؟؟؟
استحقاق چه چیزی رو دارم؟؟؟

چیزی به ذهنم نمیرسه
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۲۳:۲۱
مریم بانو

میدونید من فکر میکنم کسایی که تو مراسم های روضه های محرم شرکت میکنند و گریه میکنند درصد خیلی کمی شون واسه خاطر خود امام حسین گریه و عزاداری میکنند. فکر میکنم بیشتر عزاداری هاشون بغض های فرو خورده تو زندگیشونه که داره نقش میبنده رو صورتشون. درواقع دارن به حال خودشون گریه میکنند.

مثلا امروز من یه خانومی رو دیدم که خیلی شدید گریه میکرد . و میدونستم که ایشون سرطان معده بدخیم داره که تازه متوجه شده و دو دختر بچه ی کوچیک داره. فکر میکنم گریه اش ب خاطر بچه هاش بود و بخاطر خودش.

یا مثلا من خودم یه بار رفته بودم یه امامزاده ای بعد از نماز مغرب-عشا بود و شروع کردند به خوندن دعای کمیل. منم از جایی حالم بد بود نشستم همون جا توی حیاط که فرش پهن کرده بودند و کلی گریه کردم. یهو پیش خودم گفتم الان خانومای اطرافم میان بهم میگن التماس دعا فکرمیکنن من چه حالی پیدا کردم. از این فکر خودم خندم گرفت.

برای همینه که گریه برای خود امام حسین انقدر جایگاه ویژه ای داره. چون کسی به راحتی برای خود امام حسین گریه نمیکنه. همه به حال خودشونن.

 

 

اگر از حرفهای این خانم سخنران فیلم بگیرم میشه باهاش ترکوند اینستارو واقعا. فقط متاسفم برای خودم متاسفم که جسارت ندارم برم بعد از مراسم باهاش حرف بزنم و بهش بگم که "خواهشا کمتر چرت و پرت بگو. شاید یکی تو این جمع بود فهمید." ولی متاسفانه جسارتشو ندارم.

امروز میگفت اگر امام زمان بیاد همه چیز یکسان میشه برای همه و خوب. حتی آب و هوا. یعنی کل کره زمین یک هوای مطبوع و خوبی میشه😐. زمستان سرد و تابستان گرم نداریم

فکر کنم خانم سخنران نمیدونست خورشید چیه، زاویه میل چیه، فصول چجور ب وجود میاد، دلیل سرمای زمستون و گرمای تابستون چیه.

یا میگفت هیچ کس به هیچ مرضی ک نیاز ب درمان داشته باشه دچار نمیشه.

آخه باباااااااااااا اومد و یکی خورد زمین سرش شکست آیا این درمان نمیخواد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یا میگفت: هیچ آدمی بدی دیگه وجود نداره

پس طبق روایات خود شیعه کسی که امام زمان رو میکشه کدوم گوریه که نباشه.

یعنی آخه انقدر احمق

 

دقیقا پارسال هم تا دلتون بخاد مزخرف گفت.

مثلا در مورد نسبیت حرف زد و گفت انیشتین از روی معراج پیامبر نسبیت رو کشف میکنه و فرمولبندیش رو میسازه. و تاکید کرد ک اینو خود انیشتین گفته.

و خانم های دیگه و از جمله من هم نشسته بودیم و عین بز نگاهش میکردیم.

بدبخت انیشتین تنش تو گور لرزید واقعا. فکر کنم انیشتین اون دنیا جلومو بگیره بگه ازت نمیگذرم که ازم دفاع نکردی 😐

فقط من نمیدوم چ اصراری داره که علم و دین رو پیوند بزنه. آخه خانم سورمه بلد نیستی بزنی چشمش کور میشه ها. آخه مجبورت کردن مگه از علم حرف بزنی. همون دستورات دینی رو بوگو تو

 

خودمونیما من چقدر خوب گوش میدم  چقدرم حرص میخورم تو خودم و هیچی نمیگم. دقیقا عین بز . باز حداقل بز یه شاخی چیزی میزنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۵۴
مریم بانو

 

خیلی جالبه نظرسنجی گذاشته تو پیجش ک اگر ب گذشته برگردید چی رو تو زندگیتون تغییر میدید یا انجام نمیدید
ب غیر از کسایی ک راضی بودن و چیزی رو تغیر نمیدادن بقیه حول چندتا مسئله بود فقط:
1. ازدواج نمیکردم با این فرد. بچه دار نمیشدم
2. این رشته تحصیلی رو انتخاب نمیکردم (اکثرا به اجبار خانواده رفته بودن یه رشته تحصیلی خاصی)
3. کار بهتری انتخاب میکردم
4. مهاجرت میکردم از ایران
5.تفریح میکردم و ازاد بودم بدون نگرانی قضاوت دیگران کارایی ک دوست داشتم میکردم و در بند محدودیت ها نبودم
5. پای کسی ک همو دوست داشتیم می ایستادم

ی نکته جالبی ک درمورد ازدواج این بود ک هم کسانی ک سنتی ازدواج کرده بودند ابراز پشیمانی میکردند
هم کسانی ک ب اصطلاح خودشون با عشقشون ازدواج کرده بودن ابراز پشیمانی میکردند
نتیجه = کلا خود ازدواج میره زیر سوال چه با ی فرد معمولی چه با کسی ک ادم عاشقشه 😂😂

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۳۶
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید