روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

انگشت برای نوشتن کم می آورم

 

حس بدی دارم. یه لحظه حس میکنم من ظالمم یه لحظه ی دیگه حس میکنم گناه دارم طفلک

یه لحظه حس میکنم پیرو پست قبل

یه لحظه فکر میکنم کجای کارم؟؟؟ و سکوتی عظیم

حس می کنم گیر افتادم یا شاید خودم گیر کردم

بدجایی گیر افتادم

نمیدونم برزخهههه نیستش نمیدونم

حس میکنم .... اصلن دیگه نمیدونم چی حس میکنم... نمیتونم توصیف کنم

انگشتام سکوت میکنن روی صفحه کیبرد

 

نمیتونم بنویسم

کاش یه راهی بود

هرچی هست حس بدیه

وای دارم دیونه میشم

 

دیگه نمیخام سکس داشته باشم باهاش دیگه نمیخای ای خدا. دیگه نمی تونم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۹ ، ۰۱:۱۲
مریم بانو

من فقط ترسو ام 

شجاعتشو ندارم

میدونم ک اگر بعدها این پست رو ببینم نمیفهمم یعنی چی

ولی باید بنویسمش...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۹ ، ۰۱:۴۴
مریم بانو

یک شب هم باید باهم بیدار بمانیم ... تا خود صبح

هی چشمهای تو پر از خواب شود و من ببوسمت

و بگویم کمی دیرتر که حرف بزنیم می خوابیم.

هی برایت تعریف کنم از روزهایم.. هی برایت تعریف کنم از تنهایی های این چند قرن

که تو نبودی من هر شب مینشستم با آسمان حرف می زدم درباره ی تو و آسمان میخندید

هی من برایت تعریف کنم ... هر روز که بهار رد میشد و تو نبودی. من چقدر می پژمردم...

هی من حرف بزنم و نگذارم تو بخابی و کم کم صبح شود .. اولین شعاع آفتاب که از لابلای پنجره به تن تو تابید. سفت بغلت کنم.

و تو را میان بوسه و نوازش بخوابانم تنگ در آغوش خودم

تو بخابی و من بنشینم به تماشاکردنت

همه ایام بگذرند و ما همین طور برای همیشه با هم بمانیم.. تو باشی و من غرق تماشایت و جهان آرام...

3 years have passed

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۹ ، ۰۰:۰۰
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید