روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

شده انقدر دلت تنگ کسی باشد
که خواب ببینی تو خواب دلت تنگه

...بریز هرچه رنگ را
به پرده ی جهان من
که روی بوم من فقط
نقش تو نقش می شود...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۴۴
مریم بانو

گویند کبوتر با کبوتر باز با باز؛      بیچاره کبوتری ک اسیر دست باز باشد

 

عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت       به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۳۰
مریم بانو

 رفتیم سفر طبق قرار همیشگی نوشتن مختصری از انچه گذشت . متاسفانه سفر نامه بلد نیستم بنویسم. حوصله زیاد نویسی هم ندارم.
4 صبح بود ک رسیدیم. من و دخترک خوابیدیم. علی و مادرش رفتن زیارت و... عصر رفتیم پارک ابی ک خیلی خوش گذشت و واقعا ترسناک بود مخصوصا سقوط آزادش و اون سرسره ی تاریک ک واقعا ترسیدم . فقط قسمت بدش این بود ک باسن من و دخترک هردو کلی ساییده و زخم شد ک تا سه شب پماد میزدم.
ولی می ارزید ب زخمش و ب رفتنش. من دخترک را گذاشتم تو قسمت بچه ها و کلا در حال دویدن بودم تند تند از این سرسره ب اون یکی مفید 20 تا داشت.
روز بعدشم ک رفتیم حرم و عصرم رفتیم برا خرید خیابان های اطراف نزدیک هتلمون. دیگه برگشتیم 12 شب بود
روز سوم هم ظهر بود ک رفتیم شهربازی معارفی. دقیقا کنار درب حرم و خیلی قیمت مناسب و بازی های متنوع ک دخترک خیلی خوشش اومد. شبش هم رفتیم پارک ملت و با دخترک قایق پدالی سوار شدیم
و روز چهارم روز اخر بود ک باید ساعت 11 صبح اتاق رو تحویل میدادیم.


نمیدونم چرا ولی همیشه امام رضا برام سمبلی از انرژی مثبت و مهربانی هست همیشه فکر میکنم داره میخنده. از وقتی یادم میاد هروقت رفتم مشهد هر خواسته ای داشتم خیلی زود محق شده.


راستش ک اینبار هم از قبل خواسته هام رو لیست کرده بودم حتی مرور میکردم ک یادم نره ک وقتی رفتم اینارو به ترتیب آرزو کنم. ولی عجیب بود ک هیچکدوم رو آرزو نکردم. دیگه هیچکدوم مهم نبود برام. نه اینکه مهم نباشه ولی دیگه نمیخواستم جزو خواسته هام باشه. هیچ کدوم از خواسته های لیستم مطرح نشد پیشش.
و برگشتت عجیب برام سخت بود. دوست داشتم بازم بمونم. موقع برگشت دلم جدا نمیشد.


2   3 باری ک خیلی در سختی و مشکل بودم میگشتم تو لیست مخاطبینم تو موبایل و میگفتم کیو دارم ک بتونم این سختیو بهش بگم ب کی زنگ بزنم.
و حرم امام رضا یه شماره ای داره ک در اوج تنهایی ها و سختی های زندگی تنها چیزیه ک بهش پناه میبرم.

و اما ماجراهای دخترک شیرین
دعاهای دخترک توی حرم امام رضا به ترتیب:
اول برای خودش دعا میکنه : توی پوستم یخ بره ک همیشه خنک باشم هیچ وقت گرمم نشه 😀
یه چسب بهمون بده اندازه اسمون ک باهاش کاردستی درس کنیم تموم نشه ک تو(مامان) هی نگی چسبمون تموم شد تموم شد (همزمان با ادا درآوردن من)

برا خاله اش همش یه سره دعا میکرد پولدار بشه کار خوب داشته باشه
و دعاش برای بنده : می می مامانم بزرگ بشه (یعنی آرزو از این مهم تر نبود 😐). مامانم بچه دار بشه
ک این دومیو گفتم پس بگیر
گفت : مامانم بچه دار نشه، بابام بچه دار بشه 😐😐😐
و دعای اخرش ک رو بهم گفت: نمیری

تحت تاثیر دیدن کارتون هتل ترانسیلوانیا به هتلمون میگفت سیلوانیا
مثلا دفعه اولی ک گفت بیرون بودیم خسته شده بود میگفت بررریم سیلوانیا دیگه برگردیم سیلوانیا ک اولش نفهمیدم یهو متوجه شدم چی میگه 😃😃 (مخففم میگفت خخخخ)

تو شهربازی معارفی ی قسمت ماشین بازی بود دخترک سوار شد اول بلد نبود بعد ک یاد گرفت موقع رانندگی دست ول میکرد بای بای میکرد بعد تا نزدیک مانع میشد تندی فرمونو میگرفت خخخخخخخ

میگفت دفتر انا السا بخر ی دفترچه بود ولی عکس روش زشت افتاده بود بهش گفتم این اون نیست. ی کمی نگاه کرد نوشته اش رو دید گفت چراااااا ببین اینجا نوشته آنا السا .  😂😂😂😂 (ی جورایی ارم این کارتونه نوشته frozen . مثل اینکه نوع نوشته رو دخترک حفظ شده بود. نوشته رو ک دیده بود فهمیده بود مربوط ب همینه. وگرنه چاپش بد بود اصلا شکل خودشون نبودند)

کفشش گیر کرد لای پله برقی پاره شد بندش بهش گفتم ب کسی نگیا
برگشتیم خونه همون شب ب باباش گفت : بابا ی چیزی بگم . ما ک به پله برقی گیر نکردددددیییییم 😐😐😂😂.
صبح روز بعدشم ب مادر علی گفت مامادر ب کسی نگیااااا (اون نفهمید چی میگه. هی دست دخترک را میکشیدم میگفتم بیا لباساتو بپوشونم ک نگه قضیه رو خخخخخخخخخ)

رفته بود حمام قرار شد چون دختر خیلی خوبی بوده بریم براش اسباب بازی بخریم ولی بهش گفتم سروصدا نکن مادر بیدار میشه میگه از حمام اومدیم نریم بیرون . اونم میگفت : سااااااااکت مادر بیدار بشه کوفتمونو درمیاره

شب بود رفته بود حمام ما خونه نبودیم. مادر علی بهش دوتا لباس پوشانده بود روی هم. من صبح فهمیدم. یهو دخترکبا ناراحتی تعریف کرد ک مادر بهم دوتا پوشوندههههه


و اما شاهکار دختر جان جانانم:
گارسون های هتل تیپ قشنگی داشتند. و تمیز و مرتب.و همین طور خدام حرم امام رضا فرم یکسان و مرتب تمیز بودند دخترک میگفت :
مامااان یکی از اینا رو انتخاب کن شوهرت بشن ( از خدام حرم) 😂😂😂
ی بارم تو اتاق بودیم زنگ زد با تلفن اتاق گفت پذیرش لطفا یکی از اون اقای خوش تیپ خوشگل بیارید شوهر مامانم بشه
بعد ب من میگه ماماااان اشکال نداره خب 3 تا شوهر داشته باش

بهش توضیح دادم ک اگر کسی گفت بیا باهم بریم جایی نرو. جیغ بزن و همه رو خبر کن
میگه : اگر دزد اوند گفت بیا من اولش میگم باشه باهات میام بعد ک گول خورد میدوام فرار میکنم میگم هههههه تو دزدی فرار کردم گولت زدم😐😂

 

سفر خوبی بود بعد از ده سال مشهد نرفتن. چسبید ☺

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۴۶
مریم بانو

بعد از سه روز متوجه اثر یخ گذاشتن ها میشم. برخلاف چیزی که فکر میکردم😊

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۱۷
مریم بانو

دارم موهاشو میبندم میگه شبیه پسرا شدم میگم نه بعدم تو خب موهات کوتاه
خودشو لووس میکنه میگه ماماااان اگر میخای من خوشحال بشم برو موهای بچه ی مائده رو بکن بیا بده به من
میپرسم بچش کیه
میخام ببینم درست میگه یا نه
میگه حلما دیگه همون ک موهاش اونجوریه 😐😐😨
(مدتهاست حرفی از ایشون زده نشده)

 

حرف داشتیم میزدیم ک مامانم گفت من دو تا بچه دارم
دخترک با بغض رومیکنه ب من میگه : مامااان 😢😢😢 مامان جون میگه دوتا بچه داره
من: خب چیشده
دخترک : مامان جون؛ تورو حساب نکردهههههههه (گریه با حالت دلسوزی به حال من)
من : ینی چی
دخترک : فقط من و خاله رو حساب کرده. مامان جون تورو یادش رفته حساب کنه. (حالت گرفتن دلسوزی برای من و خطاب ب مامانم) مامااان جون تو 3 تا بچه داری
من و مامانم : 😨😨😂😂😂
من : عه پس اقاجون چندتا بچه داره:
دخترک : آقاجون فقط ی بچه داره
من : بچه اش کیه ؟  (فکر میکردم میگه خاله)
دخترک با نگاه عاقل اندر سفیه حالت اینکه ی چیز ساده رو من نمیدونم میگه : خب منم دیگه خب 😐😐
من و مامانم : 😂😂😂😂
بابام :  😛😛😛😍😍😍😍


چند روز بعد :
بهش میگم مامان جون؛ مامان منه
میگه ولی پس چرا اگر مامانته شبا بالا پیشش نمیخابی ؟؟؟ ☺
من : 😨😨😨😨😨
مامانم: 😁😁
من و مامانم 😂😂😂
..................   
موقع خوابه میگه : من و تو و مامان جون و خاله ملکه ایم. بابا و اقاجون پادشاه هستن
من : 😈😈😉😇😇
گاهی هم ب من میگه : پرنسس من ملکه ی من شاهزاده ی من
من: 😈😈😆😇


شب داریم میخابیم
یهو میپرسع : مامااان
من : بعله
دخترک : پشت نشستن ک کار بدی نیست. تو وقتی تو ماشین میشینی پشتت ب اقاجونه بهش میگی ببخشید ک پشتمه. اخه پشت نشستن کار بدی نیست ک کار بدی نکردی ک ببخشید میگی پس چرا
من نمیدونم خب چی بگم 😐

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۳۲
مریم بانو

دلم درد میکرد

میرم سونوگرافی

شروع میکنه به چک کردن و مثل همیشه میگه ؛پر از فولیکول های متعدد با سایز های فلان و فلان؛

این یعنی آیودی من یه میلیمترم تکون بخوره و یه قطره اسپرم بریزه حامله شدم و تماااام

و آیودی بازهم تکون خورده

ابعاد رحم میگه ۷ در ۶ در ۵ میلیمتر :| و آیودی ۳ میلیمتر از جای مناسبش اومده پایین تر :|

باید فولیکول هامو بفروشم فکر کنم devil

 

پیش نوشت: فطایر یه غذای عربیه . من کلا به غذای ملل علاقه مندم و خیلی دوست دارم بخورمشون و تجربه جدیدی از غذا داشته باشم. قیمت فطایر اصلا گرون نیست. الان از ۳۰۰۰ تومن هست تا گرونترینش پیتزا فطایر مرغ و گوشت میشه ۱۴ تومن.

 

اومدیم خونه سر سفره همه بودند. بهش گفتم بلاخره از اون غذا فروشیه یه فطایر گرفتم و خوردم

گفت خوب کردی خیلی خوشمزه است

گفتم مگه خوردی

گفت آره ی بار اونجا تو کلاس داشتی منتظرت بودم گرسنه ام شد خریدم خوردم

گفتم عقد کرده بودیم از جلوی این غذافروشی رد شدیم اون موقع تازه زده بود بهت گفتم وای من آروزمه بشینم حسابی از غذاهای این بخورم. تو هم گفتی آره ی بار میایم مخوریم. و سالها گذشت و گذشت و هیچ وقت نرفتیم اونجا ولی هربار که از جلوش رد شدم این برام تداعی شد . خیلی وقتها هم گرسنه بودم ولی نخریدم غذا ازش چون همیشه این تو دلم بود که تو یه روزی میخری بلاخره. ولی امروز به خودم گفتم بسه دیگه سالهاست دوست داری مزه ی فطایر رو بچشی و همش صبر کردی . بخر برا خودت. و رفتم و خریدم و خوردم

اینجاش ک رسیدم خندید گفت میخرم برات

گفتم حالا دیگه. دیگه لازم ندارم خودم خریدم برا خودم تو هم ک خودت خوردی قبلا.

ی کمی ک گذشت گفت عوضش نمیگی اون روزی ک من خریدم و خودم خوردم تورو اونجا آورده بودم و کلاس ب خاطر تو منتظر بودم. عوضش نمیگی ک اون دوباری که گفتی ساندویچ زبان میخای من چقدر گشتم تا برات پیدا کردم و برات خریدم

هیچی نمیگم

راست میگه

نمک نشناسم. خوبی هاش رو نمیبینم زوم میکنم رو بدی هاش

 

 

فطایر چیز خوشمزه ای بود :)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۴۰
مریم بانو

دیروز نوشت:

هی پیام میداد ک بیا خونمون امروز
بهش گفتم که میرم کلاس و نیستم و اینا
باز زنگ زد. باز گفتم نمیتونم ماشین ندارم
رفتم کلاس گوشیمو سایلنت کردم. سرکلاس بودم زنگ زده بود و پیام بازهم که امروزو بیا لطفن اسنپ بگیر بیا
آدمیه که اصلا از این حرفای عزیزم و این تیپی نمیزنه. امروز تو همه پیام هاش بهم گفت عزیزم
آخر اینو نوشت : بیا دیگه دلم خیلی گرفته. الان من حوصله مریم دارم فقط
هیچی دیگه وقتی بی دفاع میشی درمقابل صدا کردن اسمت بدو بدو آماده میشی میری خونشون ی ساعت میمونی ی کم میگی میخندی و با بچه هاش بازی میکنی و وقتی میبینی میخنده ی کم خیالت راحت میشه که دلش وا شده. و برمیگردی خونه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۱۵
مریم بانو

مادربزرگم تعریف میکرد از یه خانواده ای که شب بود دخترشون خواب بود با جیغ بیدار شد گفت دارم میسوزم ی دختر ۶ ساله یا شاید ۷
مادربزرگ بیدار میشه چراغ ها رو روشن میکنه میبینه رو پتوی نوه اش ی عقربه ک نیشش زده. همه رو بیدار میکنه . پدرمادرش بدو بدو دختر رو میزارن رو دستاشون و بدو بدو بیمارستان
بیمارستان ک میرسن تن کوچیکش طاقت نمیاره همون جا دنیا به آخر میرسه برای یه پدر مادر
سانسور چرا ؟؟‌!!‌ یه خرده میترسم.
دلخور... آره سانسور چرا... دلخورم از علی وقتی هیچ واکنشی ازش نمیبینم به جز خریدن یه بطری مایع قهرمان برای اسپری کردن کناره فرش ها
نمیدونم اونم مثل من ی خرده میترسه یا نه
دروغ چرا فکر میکردم هیجان انگیزه اصلن باید یه اتفاق بدی بیفته سرش ب سنگ بخوره یا ی کاری کنه. نهایتش آدم میره بیمارستان و دارو اینا
ولی امشب مادربزرگم گفت:‌آخه به چه قیمتی. اگر نرسید به بیمارستان چی؟؟؟؟
راستش
من
فقط
ی خرده
میترسم
همین.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۳۰
مریم بانو

میدونید من فکر میکنم کسایی که تو مراسم های روضه های محرم شرکت میکنند و گریه میکنند درصد خیلی کمی شون واسه خاطر خود امام حسین گریه و عزاداری میکنند. فکر میکنم بیشتر عزاداری هاشون بغض های فرو خورده تو زندگیشونه که داره نقش میبنده رو صورتشون. درواقع دارن به حال خودشون گریه میکنند.

مثلا امروز من یه خانومی رو دیدم که خیلی شدید گریه میکرد . و میدونستم که ایشون سرطان معده بدخیم داره که تازه متوجه شده و دو دختر بچه ی کوچیک داره. فکر میکنم گریه اش ب خاطر بچه هاش بود و بخاطر خودش.

یا مثلا من خودم یه بار رفته بودم یه امامزاده ای بعد از نماز مغرب-عشا بود و شروع کردند به خوندن دعای کمیل. منم از جایی حالم بد بود نشستم همون جا توی حیاط که فرش پهن کرده بودند و کلی گریه کردم. یهو پیش خودم گفتم الان خانومای اطرافم میان بهم میگن التماس دعا فکرمیکنن من چه حالی پیدا کردم. از این فکر خودم خندم گرفت.

برای همینه که گریه برای خود امام حسین انقدر جایگاه ویژه ای داره. چون کسی به راحتی برای خود امام حسین گریه نمیکنه. همه به حال خودشونن.

 

 

اگر از حرفهای این خانم سخنران فیلم بگیرم میشه باهاش ترکوند اینستارو واقعا. فقط متاسفم برای خودم متاسفم که جسارت ندارم برم بعد از مراسم باهاش حرف بزنم و بهش بگم که "خواهشا کمتر چرت و پرت بگو. شاید یکی تو این جمع بود فهمید." ولی متاسفانه جسارتشو ندارم.

امروز میگفت اگر امام زمان بیاد همه چیز یکسان میشه برای همه و خوب. حتی آب و هوا. یعنی کل کره زمین یک هوای مطبوع و خوبی میشه😐. زمستان سرد و تابستان گرم نداریم

فکر کنم خانم سخنران نمیدونست خورشید چیه، زاویه میل چیه، فصول چجور ب وجود میاد، دلیل سرمای زمستون و گرمای تابستون چیه.

یا میگفت هیچ کس به هیچ مرضی ک نیاز ب درمان داشته باشه دچار نمیشه.

آخه باباااااااااااا اومد و یکی خورد زمین سرش شکست آیا این درمان نمیخواد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یا میگفت: هیچ آدمی بدی دیگه وجود نداره

پس طبق روایات خود شیعه کسی که امام زمان رو میکشه کدوم گوریه که نباشه.

یعنی آخه انقدر احمق

 

دقیقا پارسال هم تا دلتون بخاد مزخرف گفت.

مثلا در مورد نسبیت حرف زد و گفت انیشتین از روی معراج پیامبر نسبیت رو کشف میکنه و فرمولبندیش رو میسازه. و تاکید کرد ک اینو خود انیشتین گفته.

و خانم های دیگه و از جمله من هم نشسته بودیم و عین بز نگاهش میکردیم.

بدبخت انیشتین تنش تو گور لرزید واقعا. فکر کنم انیشتین اون دنیا جلومو بگیره بگه ازت نمیگذرم که ازم دفاع نکردی 😐

فقط من نمیدوم چ اصراری داره که علم و دین رو پیوند بزنه. آخه خانم سورمه بلد نیستی بزنی چشمش کور میشه ها. آخه مجبورت کردن مگه از علم حرف بزنی. همون دستورات دینی رو بوگو تو

 

خودمونیما من چقدر خوب گوش میدم  چقدرم حرص میخورم تو خودم و هیچی نمیگم. دقیقا عین بز . باز حداقل بز یه شاخی چیزی میزنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۵۴
مریم بانو

محض اینکه خودم یادم نره: 

سوسن
سیمین = گلی
مائده
فرشته خخخخ
سپیده
بهار
مریم
نجمه

نرگس خاموش

...............................

 

پیام داده ک اشمش لوردی
"اشمش لوردی" کیه دیگه😐😐😐😐😐
ی تایپ درست هم بلد نیست بکنه والا
دو ساعت بعد :

بعد دو ساعت تونستم بخونم😴 "بس که اسمشو آوردی"
سوسن ک تاجاییکه میدونم پی ادامه تحصیل نیست
سیمینم که گفته بود قبول نشده. مائده ام ک داره درس میخونه. ... هم ک کلا قیدشو زده بود اینجور ک فهمیدم فرشته ک قبول شده بود همون قبل دیگه
سپیده و نجمه و فاطیما و..... اینا هم ک انقدر بهت نزدیک نیستن ک بهت زنگ بزنن. دیگهههههه  کسیو جا ننداختم ...😌😌😌  اها رزا هم بود و طنین
خب درکل یدونه گلی میمونه
حالا گلی خانوم میمیرد همون وقتی ک نتایج اعلام شد خبر میداد ک هنوز بلاک نبودیم
چی قبول شده حالا ؟؟؟؟؟؟ چ روزایی کلاس داره برم پیشش
گلی پس میاد آمادای 😈 جزو دختراییه ک ازش خوشم نمیاد البته نه در این حد ک خیلی بدم بیاد

خب خوبه نزدیکمه هروقت بخام میتونم سر ب نیستش کنم. اها اعتمادشم جلب میکنم میرم باهاش دوس میشم میگم اتاق نداره بیاد تو اتاق خودمون. دیگه راحتتتتتتت 😈😈😈

روضه رضوان چیه هیچکدوم از شبکه ها نداره

یک ساعت: بعد اها حالا فهمیدم منظور رضوان خودته

پی نوشت: میگن ی جا کبود میشه حداقل یکساعت یخ بزارید. ولی خب نه نزارید چون فایده نداره بعد 5 مین یخش گرم میشه دیگه اون قابلیت رو نداره 😂😂😂😂😂

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۵ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۴۲
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید