عجب روح ناآرامی؛ عجیب ....
از کوچه صدای اذان میپیچه تو فضا
انجیر که میخورم... دخترک را که خیلی دوست داره بلند میکنم و میچرخونمش...
نمیدانم یاد تو می افتم یا یاد خودم...
*****
گفته ام یا نه که مثل تو شده ام؟!!
اعدادم را فارسی انگلیسی مخلوط مینویسم. بی اراده
*****
گفته ام یا نه که خواب دیده ام که باهم میرویم دانشگاه و می آییم ...
*****
زن عموم میگه سوار الاغ بودم جوونی ها . و چون الاغه اینو نمیشناخته از مسیرهای سخت میرفته و از جایی که شاخه درخته که سر زن عموم بخوره به درخت و بیفته زمین. نشد ازت بپرسم یا نخواستم شاید که ببینم واقعا راست میگه. یعنی الاغ انقدر حالیشه یعنی الاغ انقدر آدمه واقعا؟؟؟؟؟!!
الاغ همون خره ؟؟؟؟!!
این مامان هایی که دختر 4. 5 ساله شان را چادر مشکی و روسری و مقنعه میکنند. نمیدونم واقعا فکر میکنند بچه هاشون اگه اینجور نباشند بزرگ بشن مشرک میشن یا اینکه اگر اینجور باشن بزرگ بشن حتما ادامه میدن این مسیر رو یا مثلا از حالا تربیت دینی میکنند یا مثلا نهادینه میکنند چادر را در وجود دخترشان یا مثلا ..... و دخترک من که وسط روضه رژلب درمیاره میزنه و ب بقیه دخترهای چادری هم پیشنهاد میده ک میخواهید براتون رژلب بزنم. آیا الزما بی دین میشود یا مثلا خراب است....
البته حساب دخترهایی که خودشون دوست دارند اینجور باشند و سر کنند جداست. بچه ها آزادند😊
........
پ. ن : کت شورت . چادر ساپورت
خواب :
نشستیم کنار آب. موبایل دستته دخترک میدوه میاد سمت آلاچیق پاهاش را میزاره کنار نرده ها تشویقش میکنیم ک از روی نرده ها رد بشه. خوشش میاد و تلاشش را میکنه نزدیکه بیفته ک پامیشی. میگه نههههه مامان. میخندی و میشینی. من پامیشم برش میدارم.
و بازهم پاش را میزاره کنار نرده
نمیدونم درحقیقت یادت بود یا دخترک...
فکر میکنم یکی از بدترین اتفاقات وبلاگی این باشه ک کلی بنویسی بعد یهو همش بپره ادم دوس داره دو دستی بزنه تو سر خودش
خواب بدی دیدم و تنها راهی ک نیام برات بگم اینکه اینجا بنویسم.
من و تو و دخترک رفتیم مشهد. تو اونجا خونه داشتی. نفهمیدم از کجا یه پسره ای باهامون هم مسیر شد یه پسر نجوان بود. تو ناراحت بودی اما حرفی نمیزدی. تا اینکه سر راهمون ی سری پله بود 3. 4 تا پله مونده بود تا برسم پایین ک پسره منو بغل کرد و تو بغلش منو برد پایین.
من خندیدم
و تو رفتی
هرچی نگاه کردم دیگه ندیدمت.
هرچی زنگ زدم دیگه جواب ندادی
یاد خونه ات افتادم تقریبا بلد بودم اومدیم تو کوچه تون خونه ها شبیه هم بود. یکی را اشتباه گرفتم و رفتیم تو. داخل حیاطشون حیوان بود مرغ و خروس و برای محافظت از اونها یه سگ اونجا بود . پای منو گاز گرفت. از اونجا اومدیم بیرون.
در زدم و تو باز نکردی
پسره را رد کردم رفت
و نگاه میکردم به خونه ات دیگه در نزدم گفتم شاید اینطوری بهتر باشه. و اون کوچه را تا به ابتدا برگشتم...
مینویسم باز تا یادمان بماند من و تو دخترجان
همین روزهایمان :
مانتوی من را خودکاری کرده چهره ام را عصبانی نشونش دادم و گفتم خیلی کار بدی کردی خوبه منم لباسای تورو خودکاری کنم.
چند ساعتی گذشت
خواستیم لباس بپوشیم بریم بیرون بهش گفتم این لباس دامن گلدار را میپوشی. گفت: نه این لباسمو میدم تو خط خطی کنی خودکار بکشی آخه من اینو دوس ندارم و نمیپوشم.
... .......
ما روزی 50 بار هم رو میبوسیم و بغل میکنیم 😊😊
............
رابطه ب شدت خوبی باهم پیدا کردیم و این خیلی خوبه
شب ها فقط کنار خودم میخوابی
عاشق این هستی ک ازت تعریف کنم و قربون صدقه ات برم
...........
دخترک در حیاط را محکم میبنده و بارها بهش تذکر دادیم گاهی درست میبنده و اکثرا ب شدت قبل
مامی به بابام گفت یادته اون موقع ک مهسا اینا اینجا میشستن مهسا هم در را محکم میبست و ما همش تذکر میدادیم (مخاطبم بابام بود و دخترک فقط گوش میداد) تا اینکه ی چند روزی گذشت من پی سی روشن کرده بودم رسیدم ب فیلم مهسا و دخترک هم کنارم بود بهش گفتم ببین این مهساست. دخترک گفت: اااا همون ک در را محکم میبنده دیگه . من 😐😨😩
وقتی با دخترک دعوامون میشه میخاد خودشو مظلوم نشون بده میگه : مگه من تورو بوس نکردم. مگه من نگفتم دوست دارم عاشقتم
یا میگه: واقعا که تو که منو بوس کردی. تو که گفتی دوسم داری
همین یکی دو هفته پیش بود ک وقتی باهم رفتیم حمام اول من شستمش و لیف زدم بهش بعد دخترک تمام بدن منو لیف زد و شست و موهامم شست و جالب اینکه اجازه دخالت ب من هم نمیداد. 😂😀