حالم داره از همه چیز این دنیا بهم میخوره
همه میدونن یه طوری شده. مامانم زنگ میزنه میگه بیا بالا باهم تخمه بخوریم سرحال بشی
علی میگه چی یا کی تورو انقدر ناراحت کرده ناراحتی از سر و روت میباره
کم شن کلاس خصوصیا را بهونه میکنم
..................................................................................................................
دیشب اومد حرف زدیم چیزایی که نوشته بودم گفتم بهش
بهش گفتم دیگه بهش اعتماد ندارم گفت درستش میکنم
خوب بود که حرف زدیم
منو تحت تاثیر قرار میده برای یکی دو ساعت حس بهتری دارم
ولی مریم خام حرفاش نشیا
بازم داره دروغ میگه
خامش نشو ترخدا مریم
معلوم نیست با کیا در ارتباطه و مراقبه هیچ دختری از زیر دستش در نره همه رو داشته باشه با هم
و من بعد از ۳ سال هنوز هیچ کس نباید بدونه هستم
اینجور منو تحقیر میکنه
من انقدر حق ندارم که بعد از ۳ سال دخترای دورش بدونن هستم وجود دارم . بعد ۳ سال
بهشون نمیگه که نپرن از رو بامش
واسه آروم کردنم میگه گفتم اسکرین از دوتا میفرسته سیمین و گلی
ولی حالا؟؟ انقدر دیر؟؟؟
چرا آخه؟
چرا من باید نامریی باشم چرا
چرا انقدر منو تحقیر کرد و کم ارزشم کرد
حس میکنم تحقیر شدم خیلی زیاد خیلی
مریم خام حرفاش نشیا خام نشو خواهش میکنم محکم بمون نزار کوچیک بشی تحقیر بشی . محکم بمون با عزت نفس خودتو بزرگ کن خامش نشو با دو تا جمله
مفت خراب کرد مفت
هیچی آرومم نمیکنه دیگه
حتی دخترک
حتی حرف زدن با خودش که بدتر حالمو بد میکنه
قبلن حرف زدن باهاش آرومم میکرد و حالا حرف زدن باهاش حالمو بدتر میکنه
اومدم بنویسم که چی شد
ولی اینم نمیتونم
ولی باید بنویسم اما چی
دوست دارم جیغ بکشم دوست دارم بلند بلند گریه کنم
دوست دارم برم بالای یه کوه جیغ بزنم انقدر جیع بزنم که دیگه صدام در نیاد
و باید تمرین کنم چند روزی وقت باقیست باید تمرین کنم نبودنشو تا آروم آروم کنار بیام
دلم آشوبه و نمیدونم چکار کنم
این دی ماه سرد بودا ولی بدجور مارو سوزوند از همون اولش
مفت خراب کرد مفت
توی دلم پر از بغضه
دوست دارم برم یه گوشه پیدا کنم بشینم یه دل سیر گریه کنم
آخه چرا
مفت همه چیزو خراب کردی
ارزشش داشت؟؟؟
واقعا می ارزید؟؟؟
رابطه ما که خوب بود
چی کم داشت پس؟
........................
صبح ها که بیدار میشم قبل از اینکه چشمام باز کنم دلم تنگ میشه
با چشمای بسته میبینمش. فکر میکنم اگر اینجا بود چه جور خوابیده بود و میرفتم بغلش می کردم و بعد و بعد و بعد...
شب ها که می خوام بخوابم بازهم با دلتنگیه که می خوابم
چشمام میبندم و فکر میکنم اگر بود تو بغلش چقدر آروم می تونستم به خواب برم بدون هیچ نگرانی ای از نبودنش بدون هیچ دغدغه ای از نبودنش...
............................
27 دی
دارم دیونه میشمفکرم آشفته است
نه درست میخابم نه بیدار میشم
هیچکار نمیتونم بکنم
دیشب خواب نرگس دیدم
یعنی واقعا اونو دوباره بوسیده ؟؟
یعنی واقعا دوباره بغلش کرذه؟؟
وای دارم دیوونه میشم
...............................
دلم آشوبه
...................................
بهتر میشم
نمیدونم اثر فلوکسیتینه یا حرف زدن باهاش
از من بپرسی میگم فلوکسیتین
.................................
باز آشوبم وچیزی آرومم نمیکنه
سلام وبلاگ جان
شبیه اون روز
اون روزی که یادم نیست سال ۹۲ بود پاییز بود یا زمستان یا بهار . موقع امتحانات پایان ترم دانشگاه بود و به گمانم زمستان. خوابگاه الزهرا ساختمان شماره ۵
فکر کنم هوا کمی سرد بود . یه چیزی پوشیدم. گوشی و هنزفری برداشتم رفتم تو محوطه خوابگاه شب بود یه جا دور از همه یه نیمکت پیدا کردم نشستم روبروی برج میلاد. برج میلاد از خوابگاه و از تو محوطه پیدا بود. و من نگاه کردنش رو تو شب دوست داشتم چراغاش روشن میشد و اون چراغ آسانسورش که با نگاهم بالا و پایین رفتنش دنبال میکردم ببینم آسانسور چند بار بالا وپایین میره.. و فکر میکردم که کی این بار تو آسانسوره
یکی از آهنگ های علی عبدالمالکی گوش میدادم که هنوزم که هنوزه یادمه چی بود. زده بودم تکرار همینجوری میچرخید
یادمه اون روزو خوب یادمه
و الان انگار همون روزه. انگار اون روز برگشته فقط حمید هیراد به جای علی عبدالمالکی و بیبرج میلادش
و سلام به صبح ۲۵ دی ماه ۹۹
اینم آغاز صبحمان. شروع روز
سرما زده .....
زمستان سردیست.
#حمید هیراد . ساحل
باشد حسن ختام امشبمان بلکه سر بگذاریم و بخسبیم:
سلام
حال همهی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیدهام خانهئی خریدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار ... هی بخند!
بیپرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچهی ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
یادت میآید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟؟؟
نه ریرا جان
نامهام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت مینویسم
حال همهی ما خوب است
اما تو باور نکن!!
سید علی صالحی