روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

من و این زنده مانی ها

چهارشنبه, ۲۰ مهر ۱۴۰۱، ۱۲:۳۰ ق.ظ

فکر میکنم دیگه واقعن این زندگیو نمی خوام

دیگه نمی خوام تو این زندگی بمونم

دیگه ازش کنده شدم. از این زندگی متاهلی

فقط دلم برا علی می سوزه . دلم می سوزه چون به بعدن فکر میکنم و به گذشته

پیش خودش میگه ببین عمرم و جوونیم گذاشتم برای این زن و حالا اینچور جواب گرفتم

و راست میگه

اما قسمت بد ماجرا اینجاست که:‌ خب منم راست می گم

من ۱۹ سالم بود که ازدواج کردم واقعن واقعن هیچی از یه زندگی مشترک از مسیولیت هاش از همسر داشتن نمی دونستم.

واقعن هیچی نمی دونستم.

یه خواستگاری ای انجام شد و بعد تحقیقاتی و همه گفتن پسر خوبیه و منم گفتم عه خوبه خب پس بله

من واقعن هیچی نمی دونستم نه دو تا کتاب خونده بودم در این مورد نه مشاوره ای نه صحبتی چیزی...

مشاوره هم رفتما خودم تنهایی. ولی خب مثل اینکه رسالت مشاوران دانشگاه ترغیب به ازدواج بود خلاصه

حرف هم زدما با خاله ها و .... اما باز هم مثل اینکه رسالت آن ها هم ترغیب به ازدواج با یه پسر خوب متدین سید بود.

هیچ کس از من نپرسید خودت چی مریم؟ خودت اصلن میدونی ازدواج چیه میدونی مسیولیت چیه؟؟ میدونی تفاهم چیه؟ نگاه مشترک به زندگی سلیقه مشترک داشتن هدف مشترک داشتن روحیات نزدیک به هم داشتن

من اصلن در اون سن دختری مناسب ازدواج نبودم.

فقط می دونستم این پسره همه ازش تعریف می کنن میگن خیلی خوبه. ولی من عاشقش نشدم . پسر خوبیه ها خوشگله خوش تیپ (و هنوزم هست و بین مردهای فامیل وقتی به خودش می رسه از همه بهتره. انصاف داشته باشیم خلاصه) بعد با چند نفر حرف زدم که این پسره خوبه اما من عاشقش نیستم. و همه بهم گفتن مهم نیست. گفتن عشق بعد از ازدواجه. حتی یکی بهم گفت خطبه عقد که خونده میشه عشق میاد تو دل آدم خواهر میترا بود.

و من هی منتظر بودم که این عشق لامصب پس کی میاد. حتی یادمه اون سال اول ازدواجم مادر می خواست بره مکه من یه نامه نوشتم برا خدا. بچگانه به نظر میاد ولی خب مثل اینکه اینم ریسمانی بود که بهش چنگ میزدم که انسان در تنگناها و ندانم ها به هر ریسمانی چنگ می زند. نوشتم که خدایا من و علی عاشق هم بکن (البته اون موقع نمی دونستم که تنها عشق هم کافی نیست. و الان می دونم )  کلی مهر و موم کردم و دادم مادر گفتم ببر اینو یه جا بزار نزدیک کعبه. مادر وقتی برگشتم بهم گفت گذاشتمش لای یکی از قرآن های همون مسجد خلاصه همون نزدیکای خونه ی خدا.

همش برنامه می چیدم و منتظر بودم عشق بیاد.  میگفتم این پسر خوبیه و عشق هم که بیاد که دیگه من چی می خوام از این زندگی.

دوست داشتم موقعیت های عاشقانه خلق کنم بلکم عشقم بیاد برنامه می ریختم برای رفتن پارک و بیرون شهر و ... خودمو همیشه بهش می چسبوندم و سرم رو شونه اش بود که صدای افراد فامیل دراومد که مریم این کارا رو می کنه زشته. مدام کنارش عکس میگرفتم انگار می خواستم تو عکسا بخندم و بهش بچبم تا بعدن که عکسو دیدم گول بخورم و بگم عه دیدی عاشقش شدم.... همه زورم زدم برای گرفتن عروسی با پول خودم و مبلغی که مادر کمک کرد. فکر میکردم لباس عروس و جشن و عکس و فیلم و ..... شادی ای برام میاره پایدار و شاید عشق هم بیاد چون خوبه دیگه خوش می گذره. ولی پایدار نبود و خنده ها در حد همون عکس ها باقی ماند. و حالا من کسی شدم که مدت هاست باهاش عکس نگرفتم. شاید سالی یکبار نوروز. کلن البته عکس نمی گیرم دیگه به زور میگن وایسو بابا ی عکس ازت بگیریم. انگار فهمیدم اون لبخندهای توی عکسا چقدر قلابیه...

علی مرد خوبیه خیلی خیلی خوب تر از مردهایی که تو این جامعه می بینم. علی همراه بود همیشه باهام تو مسیر چیزهایی که دوست داشتم ؛ نجوم رصد ها درسم کارم؛ از همون اولش همراه بود و هنوزم هست. اما ما هیچ وقت عاشق هم نشدیم. من نشدم. علی هم نشد. علی مرد خانواده است یعنی هرکس دیگه ای هم جای من بود اون همینطور رفتار می کرد چون خوانواده دوسته. واقعن مرد خوبی بود و هست اما ما نگاه مشترک نداشتیم هیچ وقت؛ هدف مشترک کلن هر چیزی که وجه اشتراکمون باشه یا نیست توی زندگیمون یا به زور پیدا می شه

اون تو یه مسیره من تو یه مسیر دیگه

حالا من موندم و مرد خوبی که نه عاشقش شدم و نه بهش نزدیک شدم. حالا منم و یه زندگی در حد زنده مانی جلوی روم که تا مرگ برام ادامه داره. هرکاری هم می کنم هر تلاشی هر چیزی ... برای خودم نیست. برای دخترکه. که پر از شور و شوق و امید زندگیه

 

آره علی خوب بود و خوبه. اما ما لنگه ی هم نبودیم

من نمیتونم حالا شونه خالی کنم از این مسیولیت نمی تونم تنهاش بزارم. البته که در حقیقت هر دو به شدت تنهاییم.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۷/۲۰
مریم بانو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

دانلود آهنگ جدید