برگشت
شنبه به دلایل مختلف عصر بابام زنگ زد به علی که برگرده خونه
مامانم میگفت بهتره زیاد خونه مادرش نمونه چون هرچی بیشتر بمونه نبودش عادی تر میشه برا دخترک و خودش هم عادت میکنه
شب ساعت ۱۰ بود که برگشت
خیلی عادی سلام و احوالپرسی یه کم میوه خریده بود فقط. بدون هیچ دلجویی از من . خیلی عادی انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. و سکسی بازهم بدون رضایت من بدون لذت من اصلن بدون هیچیه من
میگفت مادرم حالش بد شده دوباره . تنگی نفس گرفته نمیتونه نفس بکشه فکر کنم باز رگ های قلبش گرفته
منظورش این بود که تقصیر منه . لابد مامانش گفته تقصیرزنته من باز قلبم گرفته و جلوش نفس نفس زده که مثلا نفس نمیتونه راحت بکشه
امروز دو شنبه از دکتر مادرش نوبت قلب گرفتن تهران
بدون هیچ درخواستی به طور پیش فرض انگار وظیفه ام باشه مطرح کرد که میریم تهران.
که بهش گفتم من نمیام چرا بیام. خودت ببر دیگه مادرت ؛ به من نیازی نداری ک
و چون نمیخاست تنها بره پسر خواهرش جور شد باهاش بره. خواهرش هماهنگ کرد
امروز فکر میکردم که اون زن شد لحظه ای تو دلش بگه که : این دختر با چشمای گریون از خونه من رفت بیرون درحالیکه من کلی سردش فریاد زده بودم و به خودش و خانواده اش بد و بیراه گفته بودم و تهمت زده بودم
و راستش الان بعد از یک روز فکر کردن به این نتیجه رسیدم که : نه هیچ وقت پیش خودش این فکرو نمیکنه.
نقطه سر خط