زندگی کردن نه زنده مانی کردن
مادربزرگم حالش بده
رفتیم خونه شون
چند ماه پیش گفتن سرطانش دیگه قابل درمان نیست
و الان به نظر دیگه بدنش تسلیم شده
هیچی نمیتونه بخوره . در طول روز فقط چند قاشق سوپ گوشت بسیار رقیق فقط چد قاشق
امشب گفت هندونه میخام اگر تو یخچال هست برام بیارید
همه گفتن نه برات ضرر داره هندوانه ضعف رو بیشتر میکنه
گفتم ولش کنید بزارید بخوره بابا به اندازه ۵ سانتی متر یک برش هندوانه خورد
دخترکم اگر روزی رسید که فهمیدی من تا مدتی بیشتر دیگه زنده نیستم. توی اون مدت دیگه تلاش بیهوده نکن برای زنده موندنم. توی اون مدت بهم کمک کن زندگی کنم. غذاهایی که دوست دارم بخورم حتی اگر برام ضرر داشت؛ به جاهایی که دوست دارم منو ببر؛ به افرادی که دوست دارم بگو بیان ملاقاتم؛ فیلم ها و کارتون های مورد علاقه ام رو برام پخش کن و موسیقی شاد برام بزار و برقص تا زندگی رو ببینم و تا این روزهای آخر شاد باشم. خلاصه که به حرف دکترا گوش نده که چی بخورم چی نخورم و استراحت کنم واسه یک هفته بیشتر زنده موندن. ارزش نداره. تو این مدت بزار از زندگیم فقط لذت ببرم حتی اگر به کوتاه شدن مدت زنده بودنم بی انجامد؛
و دخترکم اگر در این مسیربه نقطه ای رسیدم که دیگر چیزی برایم لذت بخش نبود؛ طعم هیچ خوراکی و غذا و پاستیل و حتی بستنی زمستانی را هم دیگر دوست نداشتم. اگر دیدن مکان های مورد علاقه ام دیگر برایم لذت بخش نبود؛ و دیگر دیدن هیچ فردی را نمی خواستم؛ اگر دیگر از چیزی لذت نمی بردم؛ بدان که دیگر به آخر خط رسیده ام. و این چند روز باقی مانده کنارم بنشین دست هایم را بگیر و گونه ام را هزار بار ببوس و مرا در آغوشت بگیر. شب برایم قصه و لالایی بخوان. و همین برایم کافیست
نمیخواستم پیام بزارم ولی این یکی بدجوری حق بود و دردناک ولی کاش میشد چنین تصمیمات سختی رو بدون ایمان هم گرفت