New-born
يكشنبه, ۲۶ دی ۱۴۰۰، ۰۱:۲۸ ق.ظ
رفتیم خونه نرگس
بچه اش تازه به دنیا اومده
دوتا ماسک زدم روی هم ، به دستام و همه لباسام و روسری وچادر الکل زدم، انقدر که تو ماشین خواهری نفسش گرفته بود پنجره ها رو باز کردن
گفت الکل به خودت زدی بچه رو بغل کنی، گفتم اره
رسیدیم خونه ی نرگس
خالم، بچه روگذاشته بود تو کریر و کریر رو میبرد جلو و بچه رو نشون همه میداد و گفت کسی بچه رو بغل نکنه، کسی به غیر از خاله ملیح ک میخاست ببرتش حمام بچه رو بغل نکرد
من فقط تونستم به انگشتای دستش دست بزنم،
چقدر دلم میخاست یه نوزاد داشتم، اصلن یکی نوزادش میداد من بزرگ کنم
چقدر دلم داشتنش رو می خواد،
اون دست و پای کوچیکش ، بوی بهشتی که میده، گریه های ریز ریز بکنه و هی قربونش برم هی بوسش کنم ...
نوزاد تازه متولد شده فامیل رو، با شوق بغل کردنش رفتم و با حسرت بغل کردنش برگشتم
۰۰/۱۰/۲۶