Gray color
کاش یکی کمکم میکرد. حس میکنم تیرهای نامریی ناامیدی و سیاهی از هر طرف به سمتم میاد. و حالم خوب نمیشه. یه چیزی بود که یه کم ارزشمندم میکرد. یه کم بهم حس خوب میداد.
ولی آدم خودش باید دست به کار بشه برای خودش نه اینکه وابسته عوامل بیرونی باشه. ولی من نمیتونم حداقل الان نمیتونم. هیچی ندارم که بتونم بهش بنازم انگار خالی ام. هیچی ندارم ارزشمندم کنه حس میکنم مقصرم. مقصرم که کم آبی شده مقصرم که طرح تردد شبانه هست مقصرم که جنس ها گرونه مقصرم که کار نمیکنم مقصرم که زشت شدم مقصرم که خونه نداریم مقصرم که فیزیک2 بلد نیستم مقصرم که ایران به دنیا اومدم مقصرم که حسم نسبت به خودم انقدر بده. تو همه چیز مقصرم
فکر میکردم شاید حداقل مادر خوبی باشم که اونم نبودم ترسو بودم. از خودم که نمیتونم دفاع کنم از دخترک هم نمیتونم. خیلی حس بدی بهم میده. خیلی بده خیلی بد که آدم هیچی از خودش نداشته باشه و پیش خودش ارزشی نداشته باشه.
این دخترک نیست که به من وابسته است. بلکه منم که به دخترک وابسته ام. منم که شبها دوست دارم کنارم بخابه.
گفتم رابطه مون با دخترک خیلی خوبه فقط اون بهم خیلی وابسته شده. گفت نه این تویی که بهش وابسته شدی و برای آرامش و شادی گرفتن وابستگیت رو حفظ میکنی باهاش.
و حالا میفهمم راست میگفت وقتی خونه نیست این منم که افسرده تر میشم وقتی شبا پیشم نخوابه این منم که خوابم نمیبره. این منم که میخام یکی دوسم داشته باشه یکی قبولم داشته باشه.
این منم که محتاج محبت هاشم محتاج نوازشش هستم محتاج اینکه قبولم داره هستم محتاج دوست داشتنش هستم. که میترسم از دوست نداشتنش میترسم از طرد شدنم که بهش میگم بزرگ که بشی دیگه دوسم نداری. میخنده میگه بزرگم بشم تو اگر پیرم بشی بازم دوست دارم. میگم نه دیگه تو قلبت نیستم. میگه شاید تو قلبم نباشی اما همیشه تو دلمی همیشه. نفهمیدم دلش کجاست. و میترسم از محروم شدن از این سرپوش تلاطم هام.
پس من چیکارم پس😎😎😋😋