گل
چهارشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۰۲ ق.ظ
زدم تو کار گل یهو فکرش افتاد ب سرم بی فکر نبود البته یه نقشه هایی کشیده بودم که به علی میگم بریم روز بازار بفروشیم
درواقع فکر میکردم بتونم علی راضی کنم برای این کار فکر میکردم چقدر سود کنیم
گروه زدم اطلاع رسانی کردم به فامیلا دوستا گفتم همه رو عضو گروه کردم
نشد اون طور ک فکر میکردم
حالا احساس شکست میکنم و جریت پذیرشش ندارم جریت قبول کردنش ندارم. جریت اینو ندارم که بقیه بفهمن شکست خوردم
دوست دارم بقیه فکر کنن همه چیز خوبه
اما نمیشه
و من نگران اینم که یه جوری ضایع بشم. خیلی بده خلاصه
۹۹/۱۲/۲۷