روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

از هر دستی بدی به فرم ما

جمعه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۰۸ ب.ظ

صبح از خواب بیدار میشیم. دخترک میگه مامان من تو خواب حرف زدم میگم آره میگه آخه میدونی یه خواب خوب داشتم میدیدم با شادی تعریف میکنه که خواب دیدم رفتیم دریا لب دریا نشستیم من دارم با ماسه ها بازی میکنم و صدف جمع میکنم بعد یهو یه خرچنگ میاد من میترسم تو میگی نترس عزیزم.

ذوق کرده بود از دیدن خواب دریا

تو رخت خواب غلت میزدیم که پاشد رفت دستشویی و اومد. وقتی اومد یهو سر جنگ آغاز کرد شروع کرد با مشت زدن به بازوهام پاهام. بهش میگم چیشده چرا میزنی

میگه تو کیو بیشتر دوست داری من یا علی آقا میگم باید فکر کنم میگه باشه فکر کن یه کم میگذره میگه فکرات کردی (با عصبانیت) میگم آره آره تو. میگه نههههههههه منو دوست نداری چرا خوابیدی کنار علی آقا و لبخند میزنی پس اونو بیشتر دوست داری

همه حرفها با داد و دعوا

راست میگه تو فاصله ای که رفت دستشویی و اومد من یه لحظه فکرم پرواز کرد توی دنیای دیگه ای سیر میکردم و ناخودآگاه میخندیدم و همون خنده منو دیده بود. می‌گفت چرا کنارش خوابیدی میخندی و مشت بود که میزد با دستای کوچولوش و می‌گفت دورررر شو ازم فاصله بگیرررررر

دور شدم کمی که یهو عصبانیتش شدت گرفت پتو را برداشت و لگد بود که روی پتو میزد محکم و داد میزد تو پتو رو دوست داری تو گرما رو دوست داری

و همینطور که روی پتو لگد میزد انداختش سمت من و می‌گفت بیا بیا این پتوی عزیزت که دوستش داری بیا بیا تو عاشق گرمایی عاشق پتویی بیا پتوی عزیزت بگیر تو عاشق پتویی عاشق گرمایی و با صدای بلند همش اینو تکرار میکرد.

خندم گرفته بود. بهش گفتم تو به پتو حسودی میکنی به گرما حسودی میکنی. می‌گفت نههههههه ولی بیا بیا اینم پتویی که عاشقشی و گرمایی که دوسش داری و همچنان روی پتو لگد میزد.

هیچی نگفتم تا یه کم آروم بشه. که یهو فریاد کشید بادمجووووووووووووووووووووووووون.

بهش میگم چیشده میگه تو بادمجون هم خیلی دوست داری. و فریاد میکشید بادمجووووون بادمجووووووون. تو فقط فرنی دوست داشته باش که منم دوست دارممممممممم دیگه نباید بادمجون دوست داشته باشیییییییییی.

یکساعتی این قضیه ادامه داشت. چرا خوابیدم کنار علی آقا و لبخند میزنم پس حتماً بیشتر دوسش دارم. چرا پتو و گرما دوست دارم و چرا بادمجون دوست دارم. و حق ندارم هیچکدوم از اینا رو دوست داشته باشم

 

یعنی کچلم کرد.

دیگه آخر به هوای درست کردن فرنی که خودش دوست داره از اتاق اومدیم بیرون یه کم گذشت یه چیزی گفت یادم نیست بهش نگاه کردم لبخند زدم. ذوق کرده بود می‌گفت وای وای بهم لبخند زده وای وای بهم لبخند زده.

 

این بازتاب اعمال و رفتار به این سرعت نوبره والا.

این دختر چجور دیالوگ های منو کپی کرده بعد به خودم برمیگردونه؟؟

این دختر به من رفته یا همه دخترا همینجورن ؟؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۲/۱۵
مریم بانو

نظرات  (۱)

یکی رو میشناسم اونم دقیقا همینجوره😎😎😎به چایی خوردن ادم حسادت میکنه ☺☺☺🙄🙄

پاسخ:
همه کس♥️
خوش به حال چایی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

دانلود آهنگ جدید