خواب
همیشه فکر میکردم من باید بلاخره یه روزی یه جای یه آدمی مهمی باشم. کوچیک بودم خیلی کوچیک شاید 14 سال یا کمی کمتر یا بیشتر. خواب دیدم به یه مهمونی دعوت شدم ک به خاطر من ترتیب دیده بود. وقتی وارد شدم دیوار ها پر بود از کاغذ و پوستر هایی ک روی تمامشون 1 جمله تکرار میشد:
"بدان که تا ما در این جهان هستیم، تو را و لطف تو را فراموش نخواهیم کرد"
هیچ وقت این خواب یادم نرفت. دقیق دقیق هنوز یادمه بعد از قریب 15 سال.
یادمه ک بعد از دیدنش و روزهای بعد چه خوشحال بودم.
و هیچ وقت یادم نرفت. بدان که تا ما ......
همیشه فکر میکردم کی کجا چکار یعنی راستشو بخوای همیشه فکر میکردم تا قبل از 7 میلیمتری.
فکر میکردم من کی ام من کی ام که برای یکی انقدر مهم ام من کی ام که یه کاری باید بکنم ک کار خاص باشه که ال باشه و بل باشه و ..... هیچ وقت نفهمیدم.... نفهمیدم که برای چی انقدر مهم بودم تو خواب.... فقط تو خواب.فقط
ما را همه شب نمی برد خواب....