خواب
خواب بد دیدم
میان تعقیب و گریز و فرار از ادم قاتل و نجات خانواده ام خصوصا مامانم ک میفته و پاش در میره و فداکاری من ک ببریدش تا من مشغولش کنم این قاتل روانی ...
از خواب میپرم
میرم نزدیکش اروم دم گوشش میگم خواب بد دیدم...
هیچ عکس العملی نداره فکر میکنم خوابه یهو تکون میخوره میفهمم بیداره
میگم تو بیداری و هیچکاری نکردی و خودتو بخاب زدی
روشو میکنه بهم میخنده
عصبانی میشم
دستشو میاره بغلم کنه
دور میشم
میگه خب ببخشید نشد خابالو بودم
تکرار میکنم : تو شنیدی چی گفتم و هیچ کاری نکردی
میگه خب الان میکنم
تقلا میکنه بیاد نزدیک
اما دیگه نه چشمام باز میشه واسه دیدنش نه بالشتی ک تو بغلمه رها میشه
بازم میگه ببخشید و بازهم تلاشهاش نافرجامه برا بغل کردنم
میگم محبت باید از تو قلب آدم بجوشه نه اینکه من بگم و تو بکنی، محبت بود همون موقع ک اومدم دم گوشت گفتم خواب بد دیدم میامدی طرفم نه اینکه خودتو بخواب بزنی تا خودم بگم بیداری و هیچ کاری نمیکنی، محبت باید خود بخود از تو قلب آدم بجوشه
میگه من دوستت دارم مریم
تکرار میکنه اسممو مریم مریم مریم ببین بیا گفتم دیگه ببخشید ببخشید
سکوتم و سکوتم و سکوت
میبینه ک هرکار میکنه بیفایده است
میگه صبحانه درست کنم باهم بخوریم
میگم نع
میگه پس درست میکنم هروقت خواستی بخور
بلند میشه و میره تو آشپزخونه
مثل مورچه ای ک یک متر از دیواری را میره بالا و یهو یکی دو تا قطره روغن میریزه و دیوار لیز میشه و دو متر می افته پایین...