گجت
دیروز نوشت
عاشق کارتون کارگاه گجت هست. حتی چندبار گشته اسباب بازی یا مثلا دفترنقاشی با عکس گجت پیدا کنه ولی پیدا نکردیم
امروز داشت نگاه میکرد منم تو آشپزخانه بودم یهو وسط کارتون با صدای بلند زد زیر خنده و بعد اومد پیشم گفت بپرس براچی خندیدی
پرسیدم
گفت کارگاه گجت این کارو کرد و رفت بالا.....
ی چیزایی تعریف کرد ک نفهمیدم
ولی چشماش چنان با ذوق و شوق تعریف میکرد ک چشماش برق میزد. با حرکات دست و تکون دادن بدنش میخاست بهم بفهمونه گجت چکار کرده و وسط تعریف کردنش خودش هم میخندید. منم سرم رو ب نشونه فهمیدن حرفاش تکون دادم و باهاش میخندیدم. حرفاش تموم شد فقط دوست داشتم بهش بگم "دوستت دارم" و گفتم
ب این فکر میکردم وقتی بزرگ بشی اگر از چیزی انقدر لذت ببری و بیای برام تعریف کنی با همون ذوقی ک گجت رو تعریف کردی، چقدر برام ارزشمنده و منو میبره ب آسمون. چقدر منه مادر کیف میکنم از این ذوقت عزیزکم
...
الان داره از باباش میپرسه: زمین چرا میلرزه؟؟