نقش من
سخته
زندگی کردن با یه عالمه فکرهای جور واجور ک تو مغزت رژه میرن واقعا سخته
اینکه تفکیک کنی تحلیل کنی بازم سخته
اینکه بشینی فکر کنی ک کدوم کارت درسته کدوم کارت غلطه و از خودت حساب بکشی بازم سخته
سخته ک تو حساب کشی از خودت و بازنده بشی...
اینکه آدم بخواد به یه موضوعی همه جانبه فکر کنه و همه چیز را در نظر بگیره
مثلا نقش من ب عنوان یک همسر یک مادر یک دختر یک خواهر و جدای همه ی اینا بودن خودم
یعنی اینکه هرکس جدای از اینکه چ نقشی تو زندگی داره اول خودشه
قبل از مادر بودن و همسر بودن اول منم اول مریم
زندگی را نمیشه خلاصه کرد در این نقش ها چون یه روزی میرسه ک میبینی خودت هیچی
میبینی خودت تو زندگی دیگه هیچ نقشی نداری
و به واسطه اطرافیانه ک شخصیتت تعریف میشه و خودت چیزی نداری
من همیشه خواستم یه جایی در میان تمام روزهای شلوغم برای خودم بزارم جدای
از مادر بودن و همسر بودن با وجود تمام سختی هایی ک خودم به خاطر خودم
بودنم از سر میگذرونم و اینکه به خاطر خواسته های خودمه نه به خاطر کس دیگه
ای پس سختی اش هم برای شیرینه
چی میخواستم بنویسم چی شد
از کجا ب کجا رسیدم هه هه
اینا را نمیخواستم بنویسم یه چیزای دیگه ای بود تو این ذهن وامو نده ام نمیدونم انگار دستم نوشت اینا را