خوبه که دارمش، خوبه که یکی تو زندگیم هست که حواسش بهمه،
وقتی میبینه خوابیدم اگر بالشت نداشته باشم با آرومی زیر سرم بالشت میزاره، روم پتو میندازه و خیلی با دقت مراقبه همه بدنم زیر پتو باشه، گاهی پتویی ک هم وزن خودشه ب سخت از اتاق خواب میره برام
وقتی پتو رو میندازه روم پیشونیم رو چندتایی بوسه میزنه و میره برق ها روخاموش میکنه تا این روشنایی اندک مزاحم خوابم نباشه
برام شکلات تلخ میاره میگه بخور میخای شب درس بخونی بتونی بیدار بمونی
اگر ببینه درس دارم و خوابم گرفته برام سیب میاره
وقتی گرسنمه اگر ببینه خسته هستم برام غذا آماده میکنه سیب زمینی یا تخم مرغ هرچی بلده
از نگاه کردن ب چشمام میفهمه غمگینم
از رفتارم میفهمه استرس دارم
همه ی توانایی های خودشو جمع میکنه برای آروم کردنم برای خندوندنم
در مقابل همه دقیقا همهههههه ازم دفاع میکنه، ب شدت هم دفاع میکنه
وقتی ناراحتم میاد سرم میگیره تو بغلش موهامو ناز میکنه
از حمام ک میام موهامو سشوار میکنه و شونه میزنه
بدون اینکه بگم وقتی حالت هام رو میبینه میفهمه سردمه سریع برام ی پتو میاره یا شومینه روشن میکنه برام یا اگر هیچ کدوم نشه میاد کنارم و از دهانش بهم «ها» میکنه تا گرم بشم
بهم امید میده
بهم قدرت میده برا رد شدن از سختی های زندگی
من براش مهمم ، بهم میگه هیچ وقت خودتو دست کم نگیر، هیچ وقت درمورد خودت بد حرف نزن
دخترکمه اما برام مثل ی مامانه
خلاصه که جونم به جونش بسته است
.................
از مدرسه اومده داره سوره نصر تمرین میکنه میگه: اذا جا نصر الله والفتح
بعد ی خنده ی کوچیک میکنه دوباره میگه: اذا جا نصر الله والمریم (جای مریم اسم خودشو میزاره)
یاد سوره ناس افتادم بچه تر بود میگفت قل اعوذ و به رب ناز، ..... الهه ناز ....
بعد ناراحت میشد میگفت چرا تو قران اومده الهه ناز چرا اسم من نیومده، بعد خودش تغییر میداد میگفت : قل اعوذو ب رب ناز.... مریمه ناز (جای مریم اسم خودشو میگه)