روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

پیام های کوتاه
  • ۱۰ مرداد ۹۹ , ۰۰:۴۵
    حالت
  • ۳۱ تیر ۹۹ , ۰۱:۲۷
    حتی
  • ۱۵ خرداد ۹۹ , ۲۰:۳۷
    ...
  • ۲۹ آذر ۹۸ , ۱۴:۳۶
    دل2
  • ۲۷ آذر ۹۸ , ۰۱:۱۰
    شعر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱۱ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره ما بود دل‌آرام جهان شد

در اول آسایش مان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادن‌مان بود خزان شد

زخمی به گل کهنه ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد

آنگاه همان زخم همان کوره کوچک
شد قله یک آه مسیر فوران شد

با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چه‌ها کرد و چنان شد

ما حسرت و دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید زلیخا که جوان شد

جان را به تمنای لبش بردم و نگرفت
گفتم بستان بوسه بده گفت گران شد

یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد

یک حافظ کهنه دو سه تا عطر گل سر
رفت و همه دلخوشی‌ام یک چمدان شد

باهرکه نوشتیم چه‌ها کرد به ما گفت
مصداق همان وای به حال دگران شد

حامد عسگری

......

قشنگ بودا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۹ ، ۲۳:۴۷
مریم بانو

دانلود آهنگ جدید