رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره ما بود دلآرام جهان شد
در اول آسایش مان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادنمان بود خزان شد
زخمی به گل کهنه ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد
آنگاه همان زخم همان کوره کوچک
شد قله یک آه مسیر فوران شد
با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چهها کرد و چنان شد
ما حسرت و دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید زلیخا که جوان شد
جان را به تمنای لبش بردم و نگرفت
گفتم بستان بوسه بده گفت گران شد
یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد
یک حافظ کهنه دو سه تا عطر گل سر
رفت و همه دلخوشیام یک چمدان شد
باهرکه نوشتیم چهها کرد به ما گفت
مصداق همان وای به حال دگران شد
حامد عسگری
......
قشنگ بودا