اگر شما در عربستان به دنیا آمده باشید به احتمال زیاد مسلمان هستید. اگر در هندوستان متولد شده اید به احتمال زیاد بودا، و اگر در آمریکا به دنیا آمده باشید به احتمال زیاد مسیحی هستید.
خلاصه بگویم آنچه شما آن را دین می نامید از منبعی الهی سرچشمه نمیگیرد بلکه جبر جغرافیایی است...
ریچارد داوکینز
میگن جامعه هرگز اختیار آدمی را سلب نمیکند؛ اما حتی کوچکترین جز جامعه یعنی خانواده هم اختیار آدمی را سلب می کند
از زمانی که به دنیا می آییم ملزم به مسلمان بودنیم
در نه سالگی حتی با وجود عدم درک واقعی از حجاب باید حجاب داشته باشیم
و این پروسه در تمام دوران زندگی جریان دارد
این گونه است که دین اجبار می شود و تو بخواهی سرپیچی کنی از قوانین و قواعد دینی برچسب ها را باید به جان بخری
نه فقط دین که آداب و رسوم و عرف یک خانواده هم اجبار است
تو مجبوری قواعدی را بپذیری چون در فلان خانواده دنیا آمده ای
اگر دختر نوجوانی باشی باید تمام علایم بلوغ را قایم کنی تا پررو خوانده نشوی حتی طرز نشستنت را خودت انتخاب نمیکنی و آنطور که می گوییند باید بنشینی و بخوابی حتی لباس پوشیدنت تحت اختیار خودت نیست باید لباسی بپوشی که برآمدگی های زیبای بدنت را نمایان نکند
جوان که باشی نگاه ها بیشتر می شود که کجا نگاه میکنی بیشتر از زمان لازم نباید جلوی آینه بایستی و ق نداری به خودت برسی و باید تمام رژلب هایت را در مخفی ترین جاها قایم کنی تا مبادا گناهکار خوانده شوی
حتی در کوچکترین چیزها از خودت اراده نداری و باید انقدر مرحله به مرحله و آرام آرام ابروهایت را تمیز کنی که کسی متوجه تغییر ناگهانی نشود و آخر هم با نگاهی روبررو میشوی که یعنی به خاطر تمیز کردن ابروهایت دختر گناهکاری هستی
و تمام زندگی...
حتی اگر پیر شوی بازهم مجبوری همیشه لباس مشکی و قهوه ای بپوشی و هرگز نرقصی و شوخی نکنی و هزار ادا اطوار دیگر نداشته باشی چون پیر شده ای
ولی کاش میشد آدمها انتخاب کنند که در حصار کدام جغرافیا یا حتی کدام شهر باشند.
هرچه حصار تنگ تر شود نفست بیشتر می گیرد
تنهایی و تنها نیستی
از درون تنهایی چون تمام رفتارها و حرف زدن ها باید طبق اصول جغرافیایی ات باشد نه خواسته های قلبی ات
برای همین در دنیای ما فقط کودکان شادند که با قلبشان زندگی می کنند
در تاکسی مترو اتوبوس وقتی آدم های دورم در از نظر میگذرانم همه به طور عجیب و بدی غمگین اند همه بغ کرده اند هیچ کس خودش نیست هیچ کس با قلبش همراه نیست...
این جبر جغرافیاست...
------------------------------------------------------------------------
و من حس میکنم تمام دنیا در مقابلم ایستاده اند و قصد جنگ دارند
قصد جنگ دارند چون میخوام خودم باشم
چون آدمم
چون احتیاج دارم مستقل تصمیم بگیرم حتی اگر این تصمیم سقوط به درون چاه باشه
عصبانی ام از اینکه برای تک تک کارهایم باید توضیح بدم برای کوچکترین کارها برای رفتن به یک مهمانی یا منزل یک دوست برای گوش دادن آهنگ مورد علاقه ام برای پوشیدن لباس مورد علاقه ام