خانواده ام دارم داغون میکنم دارن از هم میپاشن، متلاشی میشن
ارزشش داره؟
نمیدونم
مادربزرگم تعریف میکرد از یه خانواده ای که شب بود دخترشون خواب بود با جیغ بیدار شد گفت دارم میسوزم ی دختر ۶ ساله یا شاید ۷
مادربزرگ بیدار میشه چراغ ها رو روشن میکنه میبینه رو پتوی نوه اش ی عقربه ک نیشش زده. همه رو بیدار میکنه . پدرمادرش بدو بدو دختر رو میزارن رو دستاشون و بدو بدو بیمارستان
بیمارستان ک میرسن تن کوچیکش طاقت نمیاره همون جا دنیا به آخر میرسه برای یه پدر مادر
سانسور چرا ؟؟!! یه خرده میترسم.
دلخور... آره سانسور چرا... دلخورم از علی وقتی هیچ واکنشی ازش نمیبینم به جز خریدن یه بطری مایع قهرمان برای اسپری کردن کناره فرش ها
نمیدونم اونم مثل من ی خرده میترسه یا نه
دروغ چرا فکر میکردم هیجان انگیزه اصلن باید یه اتفاق بدی بیفته سرش ب سنگ بخوره یا ی کاری کنه. نهایتش آدم میره بیمارستان و دارو اینا
ولی امشب مادربزرگم گفت:آخه به چه قیمتی. اگر نرسید به بیمارستان چی؟؟؟؟
راستش
من
فقط
ی خرده
میترسم
همین.