یک روز فیلم میبینم،
تصور یک نمایش از روزمرگی با درون مایه عاشقانه دارم،
تصورشم نمیکردم فیلمی در حد best of me یا three step above of heaven باشه، که اگر میدونستم عمرن این گه میخوردم میدیدم،
یک عالمه چیزای مختلف میاد تو ذهنم
مثل همه چیزهایی که تو ذهن اِما میاد، مسیرش جدا میکنه اما در نتیجه آخر به قول خودش: فکر میکردم از شرت خلاص شدم (فقط فکر میکردم)
مثل همه چیزهایی که تو لحظه های آخر تو ذهن دکستر میاد،
و یه لحظه به ذهنم خطور میکنه، کاش میشد برمیگشتم به اون روزا...
لعنت ب این زندگی چرا وقتی بعد از ۱۸ سال همه چیز خوب میشه دوامی نداره، همه اش فقط یکسال، فقط یکسال
آخه چرا مگه چی از دنیا کم میشد اگر اِما میموند... اون تازه داشت واقعی می خندید، دکستر تازه به قول ایان نجات پیدا کرده بود
حالا دیگه چی مونده براش، جز قلبی ک مچاله شده
کاش می تونستم بهش بگم چقدر قشنگ می خنده، چقدر قشنگ نگاش می کنه
لعنت ب دنیا، چی ازت کم میشد آخه، اگر صدای خنده های اِما و دکستر فضا رو پر میکرد...
یعنی قابلیت اینو دارم که این سه فیلم رو پشت سرهم ببینم بعد بشینم یه گوشه و تا سال ها زار زار گریه کنم
اسم فیلمو نمینویسم تا بعدن ک تو مرور پست رو خوندم اسمش نبینم و فراموشکنم،
پس، اسم فیلمو میخای؟ نه نمیگم، همون اولش ببینی بسه
.................................
بعدها هر اتفاقی بیفته، مهم اینه که ما امروز داشتیم ...
Whatever happens tomorrow, we,'ve had today
...............................
مریم، فقط ی فیلم بود، واقعی نبود
همیشه همینطوره، توی فیلمه