اپیزود اول:
ظرف قارچها رو از توی یخچال برمیدارم
میشینم رو صندلی و ظرف رو میزارم جلوم روی میز. یه چاقوی تیز بر میدارم
سعی میکنم با حوصله و وسواس زیادی قارچها را به آرومی و منظم و یکدست خورد کنم
تلاشمو میکنم
اما نمیشه
دو سه روزی هست تو یخچاله یه کمی پلاسیده و شل شده برای همین به راحتی و منظم برش نمیخوره
تا آخرش همونجور با تلاش ادامه میدم
ظرف قارچ خالی میشه یه نگاهی میندازم به قارچهای خورد شده ی نامنظم و زشت
چاقوی تیز رو میندازم روی قارچها مشغول نگاه کردن به قارچها میشم
نفس عمیق میکشم
پشت سر هم نفس عمیق میکشم
انگار یه چیزی تو دلمه که با نفس عمیق کشیدن میخام خالی بشه میخام بالا بیارم
دم بازدم دم بازدم دم بازدم
خودسانسوری میکنم. حتی اینجا
حس میکنم ضعیف جلوه میکنم اگر بنویسم از خودم.
……………………………………………………………..
اپیزود دوم:
فلفل دلمه ای خرد شده را از تو فریزر میارم بیرون و مقداریش رو جدا میکنم
دخترک میاد و میگه میخاد کمک کنه
میگم دوست داری سیب زمینی سرخ شده هم تو پیتزا باشه
میگه آره
دو تا سیب زمینی درشت میارم پوست یکنم و دستگاه خورد کن رو میارم با کمک دستگاه دخترک سیب زمینی ها رو خرد میکنه
این بار منظم و مرتب برعکس قارچها
……………………………………………………………..
اپیزود سوم:
هیچی حرفی ندارم
بی مزه ترین پیتزای عمرم که خودم درست کرده بودم خوردم
مزه عن میداد
بنظرتون میتونیم بگیم بزرگترین اختراع بشر نوشتنه؟؟؟