۱۳ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۵۱
حیاط خیس شده بود و کفی. اب و کف ی کمی ریخت روی پله ها
ما تو سالن نشسته بودیم ک دخترک موقع پایین اومدن از پله پاهاش لیز خورد و 3 4 تا پله لیز خورد پایین. سریع بلند شد و گریه دوید بالا
ولی دلش طاقت نیاورد و دوست داشت پیش من باشه برا همین سریع برگشت پایین
باباش دعواش کرد ک چرا افتاده زمین
چند دقیقه ای گذشت و اروم شد
اول بهم گفت مامان من ی کمی اب رو تاید ریختم روی موکت ک موکت رو بشورم ک کمک شما بکنم و تاید توی پله ها نریختم اصلا من نمیدونم چجور اب و کف اومده روی پله و من روی پله نریختم اخه.😄😄😄
بعد پاشد رفت ب باباش گفت : تو هروقت خودت زمین بخوری هم خودتو دعوا میکنی؟؟؟؟؟😐😐😐😐😐😨😨😨
..........
میگه بچه ی دیگه ای نیار چون اذیتش میکنید. منو از تو دلت اوردی ک چی ک اذیتم کنید. خب دلتو قاچ کن برگردم تو دلت.😯😯😯😯😯 .